#عروس_برف_پارت_97
لبخندی می زنم و می گم:سعادت هستم جناب شایان!
سری تکون می ده و می گه:بله خوشبختم خانوم..
و در حالیکه صاف توی جاش ایستاده با لحنی صمیمی و خودمونی می گه: خانوم سعادت امروز خیلی به زحمت افتادید!ایشا...بتونم لطفتون رو جبران کنم،البته توی شادیهاتون!نه این موارد ...و به دست باند پیچی شده اش اشاره می کنه!
لبخندی می زنم و می گم:این مورد شما یکم بی حواسی و البته کمی می شه گفت پیشامد بود! ولی خب.. امیدوارم که دیگه پیش نیاد!راستی..
تا یادم نرفته جناب شایان.. تا یه هفته این پانسمان باید باشه!هر روز هم تعویض کنید پانسمانش رو...اگر هم خواستید به دکتر بازم سر بزنید چون ممکنه رو به شب که بره دردش اذیتتون کنه! آرامبخش بهتون میدن که تسکین دردتون باشه!
تشکری می کنه و همینطور که به سمت در حرکت می کنه،با لبخندی می گه:ایشا... که دست شما خوبه و درد هم نداشته باشم!
به صورت گرد و گندمیش که با ابروهای مرتب شده ی مشکی و چشمهایی درشت یه جورایی بانمک و زیادی مردونه به نظر می رسه لبخند می زنم و می گم:لطف دارید شما...بهر حال اگه کمکی از دستم بر بیاد دریغ نمی کنم!
تشکری می کنه و بازم می گه که از اشنایی با من خوشحاله و بالاخره به سمت اسانسور حرکت می کنه و من به داخل خونه میام!
به این فکر می کنم که اگه خونه ی مامان اینا نرفتم قسمت این بود که بیام اینجا و به این بنده خدا کمک کنم!
پوفی می کنم و مقنعه ام رو از روی سرم بر می دارم و مشغول ریخت و پاشی که بخاطر جناب شایان روی میز شده ،می شم.
**
اخرین تکه از لباسم رو هم روی رخت اویز پهن می کنم و در حالیکه خستگی ،بیش از حدِ توانم بهم فشار اورده ،خودم رو به اشپزخونه می رسونم یه لیوان شیر و کاکائو درست می کنم و می خورم...
کمی حالم که جا میاد از پشت میز بلند می شم و با نگاه به ساعت که 7 شب رو نشون می ده یادم می افته که از شام هم خبری نیست و من چقدر گشنه ام!
با این فکر که یه دوش می گیرم و زنگ می زنم تا بعدش برام غذا بیارن به سمت اتاق خواب راه می افتم!
ولی میانه ی راه با صدای تلفن بر می گردم و با دیدن اسم مامان تماس رو وصل می کنم..می خواد ببینه خونه هستم یا نه!!
می گم هستم ومامان با خوشحالی می گه خوبه..می گه که غذا درست کرده و گفته که امشب رو دور هم باشیم...می گه که تا یک ساعت دیگه میان اینجا و من چقدر خوشحال می شم!
بعد از قطع کردن تلفن،با این فکر که دیگه شامم جور شد، سریع می پرم توی حمام و یه دوش اب ولرم می گیرم و منتظر اومدن مامان اینا می شینم!
ارایش صورتم که تموم می شه یک راست از توی اشپزخانه به سمت پذیرایی خانه ی سوت و کورم که تا دقایقی دیگر شلوغ می شد ،حرکت می کنم.
romangram.com | @romangram_com