#عروس_برف_پارت_96
خونریزیه دستش بیش تر از این اجازه نمی ده که وقت رو تلف کنم.
دست به کار می شم و با گفتن با اجازه...دست مرد رو توی دستم می گیرم و نگاهی کوتاه به مرد که چشمهاش از زور درد هنوز جمع شده ولی،حالا با کمی تعجب به من نگاه می کنه ،می اندازم و می گم:این زخمتون پانسمان نیاز داره...باید ضد عفونی بشه آقا...و فوری یاد خانواده ی مرد می افتم: شما واحد چند هستید؟!باید اطلاع بدم به خانوادتون؟!
مرد که سعی می کنه حرکتی به دستش که هنوز توی دست من قرار گرفته بده می گه:واحد 8..ولی متاسفانه کسی خونه نیست و تنهام!
به دستش که همینجور از رد های خون قرمز شده نگاه می کنم و می گم:اخه اینجور که نمیشه.. پس بلند شین..من کمکتون می کنم...
مرد نگاهی به صورتم می اندازه و می گه:نه خانوم...مزاحم شما نمی شم خودم یه کاریش می کنم و همین که میاد بلند بشه بازم از درد دستش اخمهاش توی هم جمع می شه!
به تبعیت از مرد جوان و خوش پوش روبروم،توی جام می ایستم و می گم:مزاحمتی نیست!من پرستارم...به این کارها هم واردم!خیالتون راحت باشه... بجای اینکه بحث کنید لطفا راه بیفتید تا خونریزتون بیشتر نشده!
مرد که توی اون لحظه راه چاره ای نداشت به حرفم گوش می کنه و همراهم به سمت اسانسور حرکت می کنه...
برای اینکه رد خون توی اسانسور هم جا نندازه هر چی دستمال کاغذی توی کیفم دارم رو بهش می دم و مرد تشکر می کنه و بازم تکرار می کنه که چیزی نیست و نمی خواد که مزاحمم بشه!
تعارفش رو ندید می گیرم..و برای این بی حواسی و اسیبی که به دستش رسونده کمی سرزنشش می کنم و می گم که زخم حتما باید پانسمان بشه!
اسانسور که می ایسته سریع ازش خارج می شم..درب اپارتمانم رو فوری باز می کنم و تعارفش می کنم که بیاد تو..نگاهی به اطراف می اندازه و با لحن معذبی می گه:حتما باید بیام داخل؟
کفری از دست این مرد و خونریزیه دستش که هنوز هم بند نیومده و می دونم خون زیادی رو از دست داره می ده ،شونه ای بالا می اندازم و می گم: بله.. لطفــا!
و بدون توجه به مرد به سمت اشپزخونه حرکت می کنم و جعبه ی کمک های اولیه و وسایل مورد نیازم رو بر می دارم و به سالن بر می گردم.
نگاه خیره ی مرد رو روی عکس خانوادگی و بزرگی که روی دیوار نصب کردم می بینم..
تک سرفه ای می کنم که فوری سرش رو می چرخونه سمتم!
تعارفش می کنم که بشینه روی یکی از مبل ها و ازش می خوام که بزاره پانسمان رو شروع کنم و برای اینکه حواسش رو پرت کنم تا کمتر متوجه درد دستش بشه ازش سوال هایی کوتاه در مورد خودش می پرسم!
کار پانسمان و پرسیدن سوالای من بالاخره تموم می شه!
زخم اونقدری عمیق نبود که احتیاج به بخیه داشته باشه ولی چون سطحش زیاد بود و تقریبا کف دست راستش کلش یه جورایی بریده یا پاره شده بود پانسمان احتیاج داشت!
مرد که حالا فهمیده بودم اسمش سپهر شایان هست و چند ماهی هست که به این ساختمون نقل مکان کرده و به همراه خواهر بزرگترش،هر دو به تنهایی زندگی می کنند،بعد از اتمام کارم از جاش بلند می شه و بعد از نگاهی به دستش،نگاهی قدرشناسانه به صورت من می اندازه:خیلی لطف کردین خانوم ِ...؟
romangram.com | @romangram_com