#عروس_برف_پارت_94
اب دهنم رو قورت می دم و نگاه متعجبم رو تا صورتش بالا می کشم!اونقدر جدیه که هیچ چیز از این چشم ها و صورت قابل خوندن نیست!
تاخیرم رو برای گرفتن که می بینه با ابرو اشاره ای به دستش می کنه:چیزای شیرین برات خوبه!مخصوصا که فشارت به طور غیرطبیعی پایینه!
صدای تایید گیسو هم بلند می شه و من،به ارومی نون تست خامه عسلی شده رو از دستش می گیرم و اولین گاز رو بهش می زنم!
خیلی وقت بود که از این لقمه های بی نظیر محروم شده بودم!ولی حالا...با عشق به هر تکه از نون تست شده گاز می زدم و دلم میخواست که این لقمه ی خوشمزه به این زودی ها تموم نشه..
با دیدن لبخند کمرنگی که روی صورت یوسف جا خوش می کنه، توی دلم یاد این شعر معروف می افتم و زمزمه می کنم: من و این همه خوشبختی محاله محاله..!
و همون موقع از این چیزی که از ذهنم گذشته لبخند به لبم سرایت می کنه و می بینم که گیسو هم با لبخند چشمکی بهم می زنه!
بعد از سالها بهترین صبحانه رو در کنار مرد خواستنی و جذابمم می خورم!
صبحانه رو در کمال ارامش و زیر نگاه های پر از شیطنت گیسو و البته،نگاه های پر از حرف یوسف به اتمام می رسونم.
از یوسف تشکر می کنم و از پشت میز بلند می شم و به گیسو توی جمع کردن میز کمک می کنم..
طولی نمی کشه که یوسف خیلی سرد می گه که من بشینم و گیسو خودش کارها رو انجام میده.
نگاهی بهش می کنم و با دیدن قیافه ی جدیش فنجون توی دستم رو روی میز قرار می دم که انگار خیالش راحت می شه و از اشپزخونه بیرون میره و گیسو ریز ریز به من که هنوز مات و مبهوت حرف ها و حرکات یوسفم می خنده و با شیطنت و خنده بازم پر حرفی هاش رو شروع می کنه..
تا نزدیکی های ظهر توی جمع و جور کردن خونه به گیسو کمی کمک می کنم و ساعتی بعد در حالیکه هر دو خیس عرق شدیم روی مبل ها ولو می شیم..
یوسف در حالیکه با لیوان های بلند شیشه ای که مایعی قرمز و خوشرنگ درونشه و تیکه های قالبی یخ از همین دور هم قابل دیدنه به سمتمون میاد..
با نگاهم قد و بالاش رو چندین بار رصد می کنم و توی دلم قربون صدقه ی این همه جذابیت و خوش استایلیش، میرم..
از اینکه نمی تونم احساساتم رو به خوبی بروز بدم و باید این همه جلوی خودم رو بگیرم لبخند از لبام فرار می کنه و جاش رو اهی کوتاه و پر درد می گیره!
با نزدیک شدن یوسف بهمون، پاهام رو که روی میز شیشه ایه جلوم دراز کرده بودم از روی میز برمی دارم...
یوسف سینی رو روی میز میزاره و با نگاهی به من و گیسو سری تکون می ده:قیافه هاشون و...آخه این چه وضعیه که واسه خودتون راه انداختین؟و نگاهش رو از گیسو که بدجوری ولو شده روی مبل، می گیره و به من خیره می شه و با چشمهایی که ازش سرزنش می باره نگام می کنه:نکنه دیشب و حال و روزت رو یادت رفته ؟اگه یادت رفته بگو واست یه دور ریپیتشون کنم!چطوره سرکارخانــوم؟
از این همه توجهش ته دلم قنج می ره ولی پشت چشمی براش نازک می کنم :حالا مگه چه کار کردم..همش یکم کمک گیسو کردم!اونقدرا هم که فک می کنی غشی نیستم!
romangram.com | @romangram_com