#عروس_برف_پارت_93
می خنده و باز هم مثل بچه های سرتق بهم نگاه می کنه و باز ابرو بالا می اندازه...
از حرکتش خندم می گیره و بدون توجه بهش به سمت ایینه می رم و نگاهی به خودم می اندازم...
موهای ژولیده و بهم پیچیده شده ام اول از همه چیز توی ذوقم می زنه!شونه رو بر می دارم و همینطور که هنوز نگاهم از توی آیینه به گیسوئه اروم می گم: برو دیگه دختر...یوسف ناراحت می شه دوتامون هنوز تو اتاقیم ها؟!
یه قدم به سمتم میاد و می گه:می دونی مساله چیه آذیــن؟!
شونه ای بالا می اندازم می گم:نه نمی دونم... تو بگو این مساله چیه؟!
می خنده و بچه پرویی زیر لبی نثارم می کنه:مساله اینه که شما جفتتون دیووانه اید...دیوانه ی هم!
و با لبخندی پت و پهن که روی لبهاش خودنمایی می کنه ، می چرخه و بدون اینکه بزاره من حرفی بزنم به سمت در میره و قبل از اینکه از اتاق کامل خارج بشه با صدایی نسبتا بلند و تاکیدی می گه:اذین زود بیای ها...معدم بدجوری داره سرو صدا می کنه!
شونه کردن موهام که تموم می شه لباس هام رو مرتب می کنم و از اتاق می زنم بیرون و از سرویس بهداشتیه درون راهرو استفاده می کنم .
نگاهم روی جای سورنی که بر اثر تزریق دیشب نقش بسته بود روی پوستم خیره می مونه.. لبخند روی لبهای ترک خورده ام جا می گیره و چند دقیقه بعد در حالیکه تپش قلبم بیشتر از حد معمول شده به سمت اشپزخونه به راه می افتم.
با تک سرفه ای دوتاشون رو که پشت میز صبحانه قرار گرفتن متوجه حضور خودم می کنم.
گیسو فوری سرش رو می چرخونه سمتی که من ایستادم:به به..خانوم سحر خیز..بدو بیا تا چاییت یخ نکرده خانوم خانوما!
لبخندی کوچیک می زنم و نگاهم به یوسف که داره نگاهم می کنه می افته...
موهاشو مرتب به سمت بالا شونه زده و صورتش بدون هیچ ته ریشی جذابتر از همیشه به نظر می رسه..نگاه خیره ام رو از چهره اش می گیرم!
سلام و صبح بخیر کوتاهی می گم و همونطور هم جواب می شنوم!
روی صندلی که گیسو کنار خودش به عقب کشیده می نشینم ...درست روبروی یوسف!
نگاهم روی فنجون چای خیره می شه که فوری گیسو بهم تلنگری می زنه و می گه:برات شکر ریختم...مشغول شو!
بی هیچ حرفی و در سکوت کامل مشغول به هم زدن چای و شکر می شم.
قاشق چای خوری رو کنار فنجونم می زارم و همین که می خوام دستم رو برای برداشتن تکه ای از نون تست شده بلند کنم،دست یوسف به همراه نون تست مخلوط شده با خامه عسلی به سمتم دراز می شه!
romangram.com | @romangram_com