#عروس_برف_پارت_83

بعد از مکثی از چیزی که شنیدم و حرفی که به زبان اورده بودمش، نیم رخم رو می چرخونم سمتش و کوتاه و زیر لبی سلام می کنم.

گیسو فوری جو رو عوض می کنه و با سر و صدا از اشپزخونه میاد بیرون ...

به به داداشمم اومد...چی بهتر از این...و به سمت یوسف قدم بر می داره و کیف یوسف رو ازش می گیره می گه:خسته نباشی بــرادر...امروز چطور بود؟!

می بینم که مشغول باز کردن دکمه های آستینشه و همینطور که مشغوله به سمت اشپزخونه و سینک ظرفشویی راه می افته :توام خسته نباشی...بازم که خونه رو زیرو رو کردی که..به ما رحم نمی کنی یکم به خودت رحم کن...واجب نیس همه ی کارا رو توی کمترین زمان انجام بدی گیسو خانوم...بعدم محض کنجکاویتون باید بگم که امروزم همه چی خوب بود...شاید هم عالی!!و به ارومی و زمزمه کنان می گه:البته اگه بعضی از حرف ها رو نادیده بگیرم!

طعنه ی کلامش رو حس می کنم و نگاه از قامتش که پشت به منه و هنوز مشغول شست و شوی دستهاش تا ارنجشه می گیرم و توی دلم زمزمه می کنم:اینجار و با حمام اشتباه گرفته...

برمی گردم و به گیسو که ابرو بالا می اندازه لبخندی می زنم و گوشه ی لبم رو اروم گاز می گیرم...

چشمکی بهم می زنه، بی صدا و با حرکت لبش می گه:بی خیال...و کیف و کت به دست به از کنارمون دور می شه!

-خانوم خوش اخلاق حوله دستی رو ندیدی؟!

به سمتش می چرخم و شونه ای بالا می اندازم و نگاهم رو می دوزم به دستهاش:باید همونجاها باشه..

با لودگی دور خودش می چرخه:پس کجاس که من نمی بینم؟!

نگاهی به چشمهاش که روی صورتم بی پلک ثابته ،می اندازم و به داخل اشپزخونه حرکت می کنم.و زیر لب به آرومی غر می زنم : مـرد هم اینقدر تنبــل؟!

گوشاش بی حد و اندازه تیزه و قدرت شنواییش بالا... فوری می گه:چیزی گفتی؟

نــوچ بلندی می گم و نگاهی کلی توی اشپزخانه می اندازم و با فکر اینکه ممکنه حوله ها رو مثل بقیه چیزهایی که برام گفت شسته و سرجاش قرار داده، شسته باشه.به سمت کشوها ی کابینت ها میرم و با این فکر که اونحا جاشون داده باشه، کشوی اول رو باز می کنم.

طولی نمی کشه که، کشوی اول خالی بودنش رو به رخم می کشه و صدای سرزنشگر یوسف از پشت سرم و خیلی نزدیک به گوشم می رسه:آخه کی حوله رو می زاره تو کشو خانــوم؟!و با دست طرف راست رو نشون می ده و می گه :جای اویز حوله اونجاست!

بر می گردم و نگاهی معنی دار بهش می اندازم...می فهمه که این نگاه ."یعنی فضولی موقوف!"

پر شیطنت ،شونه ای بالا می اندازه و عقب می ره و به صندلی ها تکیه می ده...

می دونم که تا الان نیمی از اب دستش خشک شده و چکیده روی کف پوش های سرامیکیه آشپزخانه.

از دیر کردن گیسو کفری می شم و کشوی بعدی رو پر حرص باز می کنم،ولی با دیدن حوله های ردیف شده نیشم تا بناگوش خود به خود باز می شه!


romangram.com | @romangram_com