#عروس_برف_پارت_8

از قصد برای اینکه سر به سرم بزاره شروع میکنه از تعریف کردن در مورد همه چیز و همه کس بجز اون کسی که باید بگه!!بجز اون کسی که از روز چهلم بابا تا به امروز،دیگه ندیدمش!

بجز اون کسی که عجیب توی روزهای تنهاییم ،هوای دلم ...هوای دل مهربونش رو می کنه!

هوای دلی که دلم رو خواست و من...من مجبور بودم!!

هوای دلی که ،دلم خواستش و تقصیر خودم بود...و من فقط می دونم که مجبور بودم به ترک دلــش...مجبــور!!!

صدای تلفن که بلند شد دوتایی دست از خندیدن برداشتیم...بلند شدم و گفتم:صبر کن برم جواب بدم ببینم کیه بعد بیام به خالی بندی های گیسو خانوم گوش بدم!

گیسو که چشم غره ای بهم می رفت گفت:برو تا نشونت ندادم کی خالی می بنده بچه...

از اینکه حرصیش کرده بودم قهقه ای زدم و از آشپزخونه خارج شدم!

به آیدی کالر که نگاه کردم دیدم اسم مامان افتاده.فوری بدون کوچکترین مکثی گوشی رو گذاشتم کنار گوشم.

گیسو که فهمید مامانه با ایما و اشاره ازم خواست که حرفی در مورد اومدنش نزنم!مثلا می خواست اونا رو هم مثل من غافلگیر بکنه!

چشمهام و باز و بسته کردم و دستم رو گذاشتم روی دهنیه گوشی و گفتم:باشه گیسو نمی گم!کچلم کردی..

اونم که خیالش راحت شده بود چشمکی حوالم می کنه و می شینه روی مبل های عروسکیم!

مامان که از طرز حرف زدنم یه بو هایی برده بود فوری پرسید که کسی پیشمه؟!

نگاهی به گیسو می کنم و با چشمهام براش خط و نشون میک شم و مجبور میشم دروغی مصلحتی سر هم بکنم و بگم:اره مامان جان،غزل اومده پیشم.تنها نیستم.شما هم خیالتون راحت،نگران منم نباشین!تازه،امشب پیشم هست!شما هم خوش بگذره بهتون. به آذر اینا هم سلام برسون!

مامان که دید قصد پیوستن بهشون رو ندارم بالاخره تلفن رو قطع کرد.

برگشتم و به گیسو که لبخند به لب ،داشت بهم نگاه می کرد لبخندی زدم و گفتم:دیدی؟بخاطر جنابعالی مجبور شدم یه دروغ هم سر هم بکنم!یکی طلبم!

گیسو که پاش رو می انداخت روی هم گفت:چیه؟خب خواستم یکم خالم و بیشتر خوشحال کنم!بعدم اگه می گفتی الان اینجام، دیگه رفتنمون حتمی بود!خواستم یه امشب و بهت افتخار بدم و در جوارت باشم!بــد کردم؟هـــان؟

زبونی براش در آوردم و به سمت اشپزخونه راه افتادم.غذام درست شده بود.بوی عطر زعفرون دم شده کل آشپزخونه رو برداشته بود...خودم رو مشغول کردم و گذاشتم گیسو با تلویزیون یکم سرگرم بشه تا میز و بچینم و صداش بزنم!

با دیدن غذا چشماش برقی زد و دستهاش رو مالید بهم.با شیطنت بهم نگاهی کرد و گفت:جای خاله جونت خالی باشه آذیــن خانوم!


romangram.com | @romangram_com