#عروس_برف_پارت_74
به سمتش میرم و دسته گل رو می چسبونم به قفسه ی سینه اش و در حالیکه نگاه هم رو از صورت و چشمهاش می گیرم اجازه ی حرف زدن به لبهاش که نیمه باز شده بود رو نمی دم و به سرعت ازش دور می شم.
با قلبی لبریز از عشق و حسرت ویه دنیا حس تنهایی،به آشپزخونه پناه می برم و چند لحظه بعد صدای بسته شدن در رو مثل پتکی که به سرم کوبیده میشه، احساس می کنم.
یوسف...یوسفِ من،باز هم رفت...باز هم کنارم نمونده بود!!
ولی اینبار..یوسفم صدام کرده بود...گفته بود آذیــن...
هر چند که خالی بود ..هر چند که میم مالکیتش رو برداشته بود...
هر چند که دیگه آذینش نبودم و بهم، به مــن، نگفته بود آذیــنم!!
ولی...من،راضی بودم!!به هر چیزی که از لبهاش بیرون می اومد و به قلبم می رسید راضی بودم!
عاشق بودم..حتی اگه یه عاشق تنها بودم..
هر چند که توی اون لحظه دلم گرفت و قلبم لرزید و چشمهام بازم سرریز شد و کف دستهام شروع کرد بی وقفه به عرق کردن و سوختن...
بغضم رو نصفه نیمه قورت میدم...مثل زهر ماره طعم این بغض های لعنتی...چند ساله که همین طعمیه!!گلوم از این همه دردهای پی در پی متورم شده...و درمان دردم باز هم رفته!!
سرم رو بین دستهام می گیرم و به رومیزیه کار شده که سلیقه ی مامانه،خیره می مونم!
دلیل این رفتارها و نگاه ها هنوزم مثل یه معمای حل نشدنی توی ذهنم بالا و پایین می شه!با صدای مامان که توی پذیرایی ایستاده و می خواد بفهمه من کجام، از پشت میز بلند می شم و به مامان که داره واسه خودش می چرخه نگاه می کنم...
چقدر عشق زندگی و زندگی کردن در این زن قوی و پایداره..!!
می بینم که به سمت قاب عکس بابا قدم برمیداره و مشغول لمس عکسش و لبخند قشنگش می شه!
دلم پدرم رو می خواد...پدری که همیشه و همه جا حمایتم کرده بود..پدری که ازعشق درون سینه ی من خبر نداشت...که اگه داشت...که اگه از این عشق باخبر بود،خودش سور و سات عروسیمون رو راه می انداخت...خودش منو عروس یوسف می کرد...
پدری که اگه می دونست،دیگه با ذوق و شوق نمی اومد خونه و از یه دونه پسر تحصیل کرده و به اصطلاح پولدار و خانواده دار و انسان نمای، شریک عزیزش برام بی وقفه حرف نمی زد...
نمی گفت که اروزشه منو توی لباس سفید،کنار پسری که می دونه از هر جهت برای من و شاید تحقق رویاهای خودش ساخته شده خوشبخت ببینه..نمی گفت که من عزیز کرده اش هستم و می خواد تا عمرش باقیه و هنوز موندگاره، سرو سامانم بده و نوه هاش رو ببینه...
ولی ازم نپرسیده بود که قلبت از عشق پُـره یا خالـی؟
romangram.com | @romangram_com