#عروس_برف_پارت_70
مکث می کنه...سنگین سکوت می کنه....سنگین نفس می کشه...
می دونم که دیگه نه اون توی حاله خودشه ...نه من..
منی که دلتنگ اغوششم...منی که سه سال ازش محروم و دور بودم...
اروم سرش توی موهام فرو میره و نفس های گرم و نامنظمش پوست گردنم رو می سوزونه....با زمزمه اش سد اشک هام می شکنه...
رفتم که داغ بوسه ی پر حسرت تـرا
با اشک های دیده ز لب شستشو دهم...
رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، سخت بود!
عشق ِمن و نیاز ِتــو و سوز و ساز ما....
نفسی عمیق می کشه و با حرص و عصبانیت سرش رو بلند میکنه و درحالیکه دستش رو دورم حلقه می کنه با بغض می خونه...
من از دو چشم روشن و گریان گریختم...
از خنده های وحشی طوفان گریختم....
از بستر وصال ،به آغوش سرد هجر....
آزرده از ملامت وجدان گریختم...
روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش..
… در دامن سکوت، بتلخی گریستم
نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها...
دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم...
با تموم شدن شعر لحظه ای مکث می کنه...ولی انگار تازه یاد موقعیتمون می افته..سریع ازم فاصله می گیره و حلقه ی دستهاش رو شل می کنه و ازم جدا میشه و مثل رعد و برقی کوتاه دور می شه....و منو با اشک هام تنها میزاره...
romangram.com | @romangram_com