#عروس_برف_پارت_69
یه قطره ی دیگه از چشمم می چکه...
-اینی که می بینی یکی دیگه ست...یه یوسف دیگه...می فهمی اذین؟من یکی دیگه ام!!دنبال یوسف قدیمی نبــاش...نگــرد...
من...وقتی از اینجا رفتم..وقتی مُـردم برات..یه یوسف دیگه زنده شد!!
سرم رو از شیشه جدا می کنم و با چشمهای خیسم می چرخم سمتش...
تمام التماسم رو توی چشمهام می ریزم و با صدای گرفته و پر بغضم می گم:یوسف..تو رفتی... اره...رفتی...ولی نمردی برام... بخدا که نمردی برام....
لبش کج می شه...پوزخند می زنه...ولی هنوزم مصرانه داره پایین موهام رو لمس می کنه...
هنوزم با این کارش قلبم به تپش می افته...دلم برای حس کردنش...لمس اغوش پر مهرش ضعف میره...
می دونم عصبانیه...دروغ می گه که یوسف مُرده...یوسف ِ من زندست...کنارمه...همین الان کنارمه...صدای نفس هاش رو به خوبی می شنوم...ولی پوزخند روی لبش قلبم رو به درد میاره...
نگاه پرحسرت و دلخورش با پوزخندش یه دنیا تناقض داره...نگاهش قلبم رو گرم می کنه...
نگاهش و می چرخونه توی نگاهم و می گه:ببینم تو این شعر و شنیدی؟!!
رفتم ، مـرا ببخـش ، مگو او وفا نداشت
راهی بجز گریز برایم نمانده بود..
صداش داره می لرزه...ولی با صدای لرزونش هنوزم کنار گوشم زمزمه می کنه....
رفتم که گم شوم چو یک قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی....
اروم موهام و بلند می کنه و به بینیش نزدیک می کنه....
با این کارش دل و قلبم می لرزه...
بی طاقت و بی توجه به حضور بقیه توی خونه و با بی قراری تمام، به قفسه ی پهن سینه اش تکیه می زنم..
romangram.com | @romangram_com