#عروس_برف_پارت_63

همه چیز برای یه جشن کوچیک و مختصر فراهمه..فقط این وسط دل منه که بیخودی شور میزنه!!

موهام که خشک می شه با شونه ی مو پیچم کمی پایینشون رو حالت می دم...

چند دقیقه بعد مشغول اجزای صورتم می شم...بعد از کشیدن خط چشمی پهن و مدادی سرمه ای توی چشمهای کشیده ام و زدن یه رژ لب ست با کمربند لباسم،راضی از خودم از روی صندلی بلند می شم .

نگاهم روی ساعت می چرخه!می دونم که این بار نمی تونم درست سر موقع برسم...پس در ارامش کارهای دیگه ام رو انجام می دم.

مانتوی بلند و مشکی رنگم رو بر می دارم و بعد از بستن دو بند چپ و راستش،شال اتو کشیده شده ام رو هم روی سرم می اندازم ..نگاهم به عطر روی میزم که بی صبرانه منتظرمه ثابت میشه و با یه قدم کوتاه دستم رو به سمتش بلند می کنم و زمزمه کنان میگم:جشن داریم...یه جشن کوچولو...و طولی نمی کشه که دوشی مختصر هم با عطرم می گیرم.

با برداشتن کیف دستی کوچیکم از روی تخت و با قدم های بلند از اتاق خوابم بیرون میام و با برداشتن کلیدم از روی میز، از خونه خارج می شم.

توی گلفروشی مشغول نگاه کردن به گل های رنگ و وارنگ ، بودم که صدای زنگ موبایلم بلند می شه...

بدون اینکه نگاهی به صفحه اش بکنم میزارمش کنار گوشم و فقط در جواب همه ی تهدیدهای گیسو لبخندی می زنم و می گم:تو گلفروشی ام گیســو...الان میام!

می چرخم سمت فروشنده که ازم می خواد توی انتخاب رنگ های کاغذ نظر بدم...

کمی نگاه می کنم و دستم رو روی کاغذ رنگی و چروک مانند قرمز و سفیدی قرار می دم وبعد از چند دقیقه دور گل های قرمز و سفید رزم کاغذ های سفید و قرمز قرار می گیره و به کارت کوچیکی که روش نوشته شده "برای تو..." اکتفا می کنم...

آهی می کشم....کاشکی که بفهمه این تو یعنی...عشق...یعنی تمام زندگیه من!!

دسته گل رو بار دیگه به بینیم نزدیک می کنم و بعد از بوییدن گل ها و حساب کردن پول دسته گل که خیلی زیباتر از چیزی که تصور می کردم شده،از گلفروشی بیرون می زنم.

نگاهم روی ماشینش که درست سرجای قبلی پارک شده بود بی تحرک می مونه!

از ماشین پیاده می شم و دستی به شالم می کشم.دسته گل رو توی دستم فشار میدم و بجای قدم برداشتن به سمت درب حیاط اروم به سمت ماشینش میرم...

دستم رو روی کاپوت جلوی ماشین قرار میدم...از داغیه موتور متوجه می شم که اونم تازه رسیده! نفسی عمیق می کشم و با دور شدن از ماشینش زنگ خونه رو می زنم.

با دیدن گیسو که پشت پنجره ی سرتاسریه سالن پذیرایی ایستاده و داره لبخند به لب نگام می کنه دستی تکون میدم...

در خونه رو که باز می کنم گیسو دست به سینه جلوم ایستاده ..

لبخندی بهش می زنم و می گم:به به خانوم طلبکار...


romangram.com | @romangram_com