#عروس_برف_پارت_62

روی صندلی می نشینم و می گم:اوف چه خبره..من که تازه اونجا بودم!تو پاشو بیا اینجا...

فوری با لحنی تند و تهدید امیز می گه:بیخود بیخود..پا میشی میای!امشب جشن داریم...یه جشن کوچولو بخاطر داداش جونم...بخاطر شروع کارش توی بیمارستانتون...ببینم تو می دونی که؟!!

خستگی از سر و روم می باره و تا میام لب به اعتراض باز کنم بازم گیسو اجازه نمی ده و می گه: جون یوسف اگه نیای نه من نه تو...و با صدایی اروم شده و پچ پچ مانند می گه:کی می خواین این بچه بازی هارو تمومش کنین...بسه دیگه! و با صدایی صاف شده و عادی می گه:ببین خاله هم اومد..می گه نیای شیرم و حلالت نمی کنم و غش غش می خنده و بریده بریده می گه: د یالا پاشو... فقط یه ساعت وقت داری لیدی جونممم!بای!و تلفن رو به راحتیه تمام قطع می کنه!

نگاهی به ساعت می اندازم که تازه6 بعد از ظهر رو نشون می ده!

هنوز وقت کافی برای گرفتن یه دوش اب ولرم و خوردن یه شربت خنک رو دارم!

تلفن رو روی دستگاه می زارم و کیفم رو از روی کف پوش های جلوی در بر می دارم و راهم رو به سمت اتاق خواب کج می کنم.

می دونستم که از روزی که خاله اینا برگردن، به لطف گیسو بازم مهمونی های شبانه شروع می شه.و این تازه اول راه بود....

گفت که یه جشن کوچولو واسه ی شروع دوباره ی کار یوسف گرفتن...جشن...خوبه!!یه جشن کوچولو و خانوادگی!!

قبل از اینکه برم داخل حمام، اول به سمت کمد لباسهام می رم...لباسهای اتو شده و کاور شده رو یکی پس از دیگری کنار می زنم تا از بینشون یکی مناسب جشن امشب رو انتخاب کنم!

نگاهم روی تونیکی که مدت کوتاهی از زمان خریدش نمی گذره، بی حرکت می مونه!

تونیک مشکی رنگ با استین های کوتاه پف دارش و کمربند قرمز پهنی که درست رو شکم قرار می گیره رو از بین لباسها بیرون می کشم و بعد از قرار دادنش جلوی خودم،نگاهی به خودم توی اینه می اندازم!

چقدر هنوزم از این مدل های عروسکی و ساده خوشم میاد.

نگاهم روی سمت چپ لباس حرکت می کنه! برچسبی که از لباس آویز شده، نشون می ده که هنوز این لباس رو جایی امتحان نکردم. لباس رو روی تخت قرار می دم و با نگاهی رضایت بخش زمزمه می کنم ، امشب امتحانت می کنم!

گیره ی موهام رو باز می کنم و با کشیدن دست هام بینشون، میزارم که بعد از چند ساعت هوا به درونشون جریان پیدا کنه!

نگاهم که دوباره به ساعت می افته می بینم که یک ربع از یک ساعتی که گیسو بهم وقت داده،گذشته پس سریع از جام بلند می شم و به سمت سرویس بهداشتی درون اتاقم میرم می دونم که درست مثل برادرش روی ساعت زیادی حساسه!

برخلاف اونچه که دلم می خواد دوش مختصری می گیرم و حوله پیچ،از حمام بیرون میام و جلوی میز ارایشم می نشینم!

چند دقیقه ای رو صرف زدن کرم های مرطوب کننده ی مخصوص پوستم می شم و وقتی می بینم که بدنم از اون حالت خیسی در اومده مشغول پوشیدن لباسهام می شم.

از توی کمد یکی از ساپورت های مشکیم رو هم بیرون می یارم و با پوشیدنش نگاهی به خود ِ اراسته ام جلوی اینه می زنم و چرخی کوتاه می زنم...


romangram.com | @romangram_com