#عروس_برف_پارت_60
-از من خواسته که دوتا از کادرهای پرستاریه پر مسئولیت و البته با مهارت رو بهش پیشنهاد کنم تا توی عمل ها همراهیش کنه!خب...منم وقتی فکر کردم دیدم که شما،تقریبا خیلی ساله که سر عمل های دکتر صامتی هستین..و با مکث میگه:البته ناگفته نماند ،دکتر صامتی هم یکی از کادرهای مجرب این بیمارستانه! خودتون که درجریان هستین!البته من، با خود دکتر هم قبلش هماهنگ می کنم،ولی می خوام که از این به بعد توی عمل های دکتر مهرگان هم باشی!یعنی یه جورایی وظیفه ت همونه ولی نصف میشه!
و با نگاهی به صورت متعجب من می گه:چطوره این پیشنهاد دخترم؟!خیلی متعجب به نظر می رسی؟
سعی می کنم تعجبی که از شنیدن این حرفها که بر خلاف تمام حرفهایی بود که به ذهنم رسیده بود و توی این چند دقیقه کلی اذیتم کرده بود و قلبم رو به درد اورده بود،پس بزنم !
فوری می گم:نه...نه دکتر...فقط کمی شوکه شدم همین.و اب دهنم رو قورت می دم و می گم: دکتر... فقط، اون یکی پرستار کی هست؟!!
لبخندی می زنه و می گه:هنوز در مورد اون یکی نتونستم تصمیم جدی بگیرم!
ولی باید با دکتر صامتی صحبت کنم بعدش معلوم می کنم که کی باشه!و با نگاهی به چشمهای من می گه:راستی یادم رفت به شما هم تبریک بگم...و با کمی دلخوری می گه: پسرخالتون تخصصش رو گرفته و ما باید تازه بفهمیم خانوم سعادت؟!!
لبخندی شرمگین می زنم و می گم:نفرمایید دکتر...خودشون اینطور خواسته بودند که بازگو نشه!
دکتر خنده ای اروم می کنه و می گه:البته...چون می دونست که اگه من بفهمم از همون موقع می خوام که بیاد و اینجا در کنار کادر ما باشه!دکتر مسئولیت شناسی هستن جناب مهرگان!
دکتر،از پشت میزش بلند می شه عینکش رو تا می کنه و توی جیبش قرار می ده و می گه: پس در این پیشنهاد، از نظر شما مشکلی که نیست ؟!
به تبعیت از دکتر سر جام می ایستم و می گم:نه دکتر..خیالتون راحت باشه!
کیفش رو بر می داره و می گه:همیشه گفتم که شما یکی از بهترین های این بخش هستید!مثل اینکه لازمه که باز هم بگم!
لبخندی پهن به صورتم می زنم... و توی دلم می گم شما هم یکی از بهترین های این بیمارستان هستید دکتر مظاهـر!
تا اول راهرو دکتر مظاهر رو همراهی می کنم و بعد از خداحافظی کوتاهی که بینمون رد و بدل میشه اون به سمت اسانسور میره و من تازه وقت پیدا می کنم که از ته دل لبخندی عمیق به صورتم بزنم...
لبخند بزنم،هر چند که این درخواست رو خود یوسف از دکتر نکرده بود که من،دستیار مخصوصش توی عمل ها باشم..
لبخند بزنم، هر چند که اون امروز بازیم داده بود..و من با جون و دل بازی کرده بودم باهاش...
لبخند بزنم، هر چند که امروز بعد از اون خنده ها و کارها، بازم سرد شده بود...ولی من،راضی بودم!و از این پیشنهاد به خوبی استقبال می کردم!
از کنار یوسف بودن بیشتر از کنار دکتر صامتی بودن راضی بودم!
دکتر صامتی خوب بود..مرد بود و مردونه رفتار می کرد ولی می ترسیدم از اینکه اینهمه نگاه هاش پر از حرف بود و من...
romangram.com | @romangram_com