#عروس_برف_پارت_55

من بی تو می میرم و بـــاز...شاید به تو حالی کنــم...

این لحظه ها نمی گذرن...این وضعیت سخته بــرام...

تا زوده یه فکری بکــن...شاید از این حالــت در آم....

اشک هام تقریبا راه دیدم رو سد می کنن و مانع دیدنم برای رانندگی می شن...کنار خیابون پارک می کنم و سرم رو روی فرمون میزارم و با حق حق با خواننده همراهی می کنم....

رفتی از این خونه ولی...فکرت هنوز م با منه..

من بی توام زنـده، ولی...اینم یه نوع از مُردنــه...

این لحظه ها نمی گذرن...این وضعیت سخته بــرام...

تا زوده یه فکری بکــن...شاید از این حالــت در آم....

چند دقیقه ای به همین منوال می گذره که با خوردن ضربه هایی پی در پی به شیشه ی ماشین سرم رو بلند می کنم و اشک هام رو برای بهتر دیدن پس می زنم...

با دیدن مردی که توی لباس پلیس مشغول پر کردن برگه ای که حتما جریمه بود، شیشه رو میدم پایین...

مرد نگاهی به صورت خیس از اشک من می کنه و می گه: حال شما خوبه خانوم؟!

سری به نشونه ی مثبت تکون می دم و مقطّع و بریده می گم...ب..له..بله..

افسر که نگاهی سریع به چهره ام می اندازه می گه:بسیار خب، کارت ماشین و مدارک لطفا...

خم می شم در حین کم کردن صدای ضبط مدارک رو از توی داشبورت در میارم...

افسر که نمی دونه به حال خراب من نگاه بکنه یا مدارک درون دستش،سری تکون میده و می گه: بهتره که موقع توقف نگاهی به اطرافتون هم بندازید خانوم....و در حالیکه مدارک رو بهم پس میده بدون اینکه برگه ای که فکر می کردم جریمه ست رو بهم بده زمزمه کنان می گه:این بار رو ندید می گیرم. شبتون بخیر.و از کنار ماشین دور می شه و می ره..

پوزخندی تلخ ،بازم می شینه رو لب هام...حتی افسر هم متوجه حال وخیمم شد ولی...

آه... یوسف...یوسف...من با تو و خودم چکار کردم؟!!

با صدای پیچر بیمارستان که اسم من و به همراه غزل صدا می زد هر دو به سمت اسانسور حرکت می کنیم.


romangram.com | @romangram_com