#عروس_برف_پارت_49

نگاهم رو از حلقه ی پوست های سیب که دارن جدا میشن می گیرم رو بالا حرکت می دم... به چند تار موی سفیدی که از دور هم به خوبی در کنار شقیقه هاش دیده می شه چشم می دوزم و از خودم برای بار چندهزارم می پرسم چرا من عاشقتم یوسف؟چــرا؟

با صدای سرفه ی گیسو به خودم میام ...انگار زیادی به تنها برادرش خیره موندم...

فوری می گه:اوضاع بیمارستان چطوره آذین؟خوب پیش میره؟ببینم دیگه پات که نشکسته؟!

چشم غره ای بهش می رم و با لبخندی که بهش می زنم با نگاهم براش خطو نشون می کشم..

متوجه می شه و میاد کنارم .. درست به جای مامان می شینه و می گه:خب نگفتی خانومی؟

لبخندی بهش می زنم و می گم:شُکر...تو چکار کردی؟ کاراتون که دیگه تموم شد اره؟

می خنده و می گه:بله..کارای من که نبود..می دونی که کارای یوسف بود...خداروشکر مدرکش و گرفت و خیال هممون راحت شد!

زیر لبی اروم می گم:خب خدارو شکر...راستی چقدر جای خاله زهره و عمو یونس خالیه!

گیسو می خنده و می گه:اره دیگه زن و شوهر ما دوتا رو دَک کردن و دارن خوش می گذرونن.. سیاست عزیزم..سیاست...با سیاست ما دوتا رو فرستادن تا وقتی که میان کارای خونه روبراه شده باشه و راحت باشن.زهره خانومه دیگه...کمی تا قسمتی راحت طلب...

می خندم و می گم:نازی.. عزیزم توام که فعال...خونه ای که 6 ماهه بهش سر هم نزدین مطمئنا یه خونه تکونیه اساسی نیاز داره دیگه..

گیسو پوفی می کنه و میگه:اره دیگه..بجز باغبون کی رفته تو اون خونه؟!حالا خوبه همون عید کمی به اوضاعش رسیدیم وگرنه دیگه باید اونجارو می فروختیم و یه جای دیگه می خریدیم...تازه یوسفم که از فردا می خواد بیفته دنبال کارای خودش و من دست تنهام....و با شیطنت می گه:ببینم کادر پزشکیتون هنوزم به یه متخصص احتیاج داره؟

منظورش رو می فهمم...

می خواد بگه که یوسف بازم تصمیمش رو گرفته که توی همون بیمارستان مشغول به کار بشه!

نمی دونم باید خوشحال باشم یا ناراحت...بی اراده لبخندی غمگین می زنم و می گم:برای متخصص ها جا زیاده!!

به بهانه ی سر زدن به غذا و کمک کردن به مامان از جمع که حالا امیرعلی و اذر و البته رامین هم بهمون اضافه شده بودن جدا می شم و به سمت اشپزخونه حرکت می کنم..

برای لحظه ای از این همه راحتیه اذر با یوسف چیزی مثل حسادت به قلبم چنگ می زنه...و از ذهنم می گذره یعنی میشه یه روزی دوباره ما با هم مثل گذشته هایی که انگار خیلی دورن بشیم؟یعنی میشه که یه بار دیگه مثل قدیما توی چشمهای هم خیره بشیم و ...

باز هم اه می کشم ...

صدای خنده ی بلند سه مرد فضای خونه رو برداشته.


romangram.com | @romangram_com