#عروس_برف_پارت_31

دستم رو گذاشتم روی قفسه سینم که انگار برای لحظه ای از شنیدن صدای هر چند اروم و دورش جمع شده بود...از شنیدن صدایی که حتی مخاطبش من نبودم...

اون،حتی صداش رو هم از من دریغ کرده بود!!!

می دونستم که لج کرده...

می دونستم که اگه مردی لج کنه به این اسونی دست بردار نیست..

می دونستم که یوسف قلب مهربونی داره، ولی قلبش رو...قلب مهربونش رو... من شکستم..

منی که حالا، بیزارم از خودم..من،دلش رو ..قلبش رو..شکستم.

دیگه صدای قلبم رو نمی شنوم ...قلبم از این سردی ها انگار از تپش می افته...

دلی که روزی می دونستم برای من می تپه...دستهایی که روزی امن ترین دستهای زندگیم بود حالا، من و رها کرده..چشمهایی که من، توی سیاهیه بی مثالش گم می شدم ،حالا ازم دور بودن...و مقصر معلوم نیست من بودم یا پدرم...شاید هم نیما..و شاید هم خود ِ یوسف...

بازم رفته بودم توی هپروت و گیسو همچنان داشت حرف می زد.

قهقه ی خنده اش خونه ی خالی از انرژی من رو پر کرده بود، خنده اش رو قطع کرد و گفت: حتما بیرونی..پس اومدی یه زنگ بهم بزن! آذیـن قول میدم خودم پول تلفنت رو بدم بهت و بازم خنده کنان چندتایی بوس از دور حوالم کرد و بالاخره قطع کرد.

خودم رو روی مبل های عروسکیم رها کردم و سرم رو بین دستهام گرفتم.

موهای بلند و ژولیده ام دورتا دورم رو احاطه کرده بود و کسی نبود که دست نوازش بهشون بکشه و بگه من عاشق رنگ موهاتم...

کسی نبود که بگه هیچ وقت حق نداری کوتاهشون کنی...

کسی نبود که ازم بخواد هر وقت که شونه اشون می کنم به یاد اون بیفتم !

نبود که ازم بخواد وقتی جلوی اینه می ایستم لبخند بزنم و بگم این موها فقط،متعلق به یه نفره...

اره نبود...ولی من می گفتم...هر روز و هر دقیقه می گفتم که این موها و تمام ِ من ،متعلق به یه نگاه مخملیه!!

موهام رو با حرص می زنم کنار و از جام بلند می شم..برای لحظه ای سرم گیج میره و دوباره توی جام رها می شم...اونقدر ضعف وجودم رو گرفته که حتی نمی فهمم خودم دارم به حال خودم اشک می ریزم...اشک هام رو هم با حرص پس می زنم و دوباره از جا بلند می شم...

هنوز چند قدمی برنداشتم که گرمای خون رو بین پاهام حس می کنم و با بی حالیه هر چه تمامتر، خودم رو تا حمام می کشونم...


romangram.com | @romangram_com