#عروس_برف_پارت_24

زیر لب زمزمه می کنم:همه جای این بیمارستان منو یاد تو می اندازه ....لعنتی...

نگاهم رو از میز خالیه دو نفره ی مشکی رنگی که با فاصله ای کم بهم دهن کجی می کنه می گیرم و سرم رو به سمت راستم می چرخونم!

حنانه با لبخندی بزرگ و یه سینی که توش دوتا لیوانی که ازش بخار داغ بلند می شد داشت به سمتم می اومد...

سینی رو میزاره رو میز و اشاره می کنه:یالا دختر...بخور تا سرد نشده!و خودش یکی از لیوان ها رو بر می داره و یه قلپ ازش می خوره..

اخ و اوخش که بلند میشه به این همه عجله اش لبخند میزنم و می گم:چه خبرته دختر..مگه دنبالت کردن!داغه...خب یکم صبر بکن عزیزم...

مثل بچه های لوس چشم غره ای به لیوان نسکافه ی درون دستش می اندازه و میگه:امروز کم سوختم،این نسکافه هم باهام سر لج برداشته!

بعد از خورن یه چیز سبک با علیدوستی در حال نوشیدن نسکافه بودیم که نسرین که یکی دیگه از بچه های بخش خودمون بود، اومد سمتمون و در حالیکه یه صندلی می کشید عقب نشست پشت میز ما و گفت:وای بچه ها...مردم خستگی!چرا یه دفعه ای بخش اینطوری شد؟

حنانه که دستش رو دور لیوان نسکافه اش حلقه کرده بود گفت:اره بابا...یه دفعه ای انگار بمب ترکیده باشه تو بخش هر کی یه طرفی میرفت...ما که از بس چند ساعت سرپا بودیم و توی اتاق عمل هم بودیم زانو درد گرفتیم بخدا...

نسرین که خمیازه ای می کشید گفت:اره اتفاقا منم سر عمل دکتر صامتی بودم!خدارو شکر کمتر از یه ساعت طول کشید! دیگه دستای دکتر این اخری داشت می لرزید.. از بس که عمل پشت سر هم داشت!از صبح تا حالا این چهارمین عملی بود که انجام می داد.

من که یه قلپ از نسکافه ی داغم رو می خوردم گفتم:اره واقعا..با حنانه سر عمل همین پسر تصادفیه بودیم! عمل سختی بود...دوتا دکتر خوب بالای سرش بودن و ماها هم که همش دور و برشون بودیم ولی عمل 3 ساعت تمام طول کشید...

حنانه هنوز لب باز نکرده بود تا حرف بزنه که از بخش اسمش رو صدا زدن!

با تعجب نگاه کرد به ما و گفت:منو صدا زدن؟

نسرین که ابرو بالا می انداخت گفت:نه جوونم عمه ات و صدا کردن...برو بالا ..حتما بازم دکتر احضارت کرده دیگه...

حنانه که اخم کرده بود گفت:اه اه نمی زارن ادم یکم استراحت کنه!و با کلی غر غر از ما دور شد..

نسیرن که می خندید گفت:اگه یکم بجای غر غر وزنش رو کم بکنه همه چی حل میشه بخدا..

خنده ی کوتاهی کردم و گفتم:ژن چاقی رو داره دیگه...چاره ای نیست!

چشمکی بهم زد و گفت:پدر این ژن ها بسوزه..همه همین یه کلمه رو یاد گرفتن و خودشون و راحت کردن!ای بابا من خودم تو همین ماه پیش کم کم 4 کیلو وزن کم کردم!اونم همش بخاطر ورزش زیاد و باشگاه رفتن و تحرکه!

با تعجب بهش نگاهی کردم و گفتم:جدی؟4 کیلـــو؟!! مگه کجا میری باشگاه؟


romangram.com | @romangram_com