#عروس_برف_پارت_17

با صدای مامان دوتایی برگشتیم سمتش!

سینی رو گذاشت روی میز و محتویات درون پارچ رو چند بار بهم زد و دوتا لیوان پر کرد و یکیش رو داد دست من و اون یکی رو هم داد دست گیسو و گفت بخورین براتون خوبه...

به من که هنوز لیوان بین دستهام بود اشاره کرد و گفت منتظر چی هستی اذین؟بخور تا فشارت نیفتاده پایین دختر... خوبه صبح برای همتون صدقه انداختم...مثل اینکه قرار بوده بدتر از اینا پیش بیاد و فوری زیر لب شروع کرد یه دعایی رو واسه خودش خوندن...

من و گیسو هم بهم لبخندی زدیم و مشغول خوردن شربتی که مامان دستمون داده بود، شدیم!

شربت اونقدر شیرین و خوش طعم بود که دلم نیومد نصفه نیمه رهاش کنم و تا قطره اخرش رو هم خوردم!

مامان که خوشحال به لیوان خالی از شربت من چشم دوخته بود گفت:چه عجب یه بار به حرف من گوش دادی!تازه ناهار برات ماهیچه درست کردم..برات خیلی موقویه!واسه گیسو خانومم که کشک بادمجون موردعلاقه اش رو حاضر کردم!

گیسو که بلند میشد لیوان های خالی رو بزاره توی سینی گفت:خاله جون کم خجالتم بدین..و با لبخندی که دوستداشتنی ترش می کرد به شوخی گفت: ببینم شما که نمی خواین برم سر خیابون و داد بزنم که من بهترین خاله ی دنیا رو دارم هـان؟

مامان که اخلاقش انگار اومده بود سر جاش و می دید که حال من هم به اون وخامتی که فکرش رو می کرده نیس خندید و سینی رو از دستش کشید بیرون و گفت:خاله فدات بشه دخترم..تو بشین کنار آذیـن،من خودم میبرم اینارو...توی اشپزخونه کلی هم کار دارم!

گیسو که چاره ای جز قبولی نداشت لبخندی زد و سینی رو به دست های مامان سپرد و نشست کنار من!و به مامان که داشت ازمون دور می شد گفت:کمک خواستین منو صدا بزن خاله!!و برگشت سمت من و گفت خب داشتی می گفتی خانــوم؟

با لبخند شروع کردم به توضیح دادن جریان و گیسو هم با دقت گوش داد به حرفهام!

-پس ماشین و چکار کردی خانوم خانوما؟

هنوز که تو بیمارستانه!باید به اذر یا به امیرعلی بگم که برن بیارنش!خودم که نمی تونستم بیارمش با این پای نیمه چلاقم...

گیسو که بلند بلند می خندید گفت:آره والا....عروس خیلی خوشگل بود آبله مرغون هم در اورد...و دوباره صدای خندیدنش بلند شد..

با چشم غره بهش گفتم:دارم واست!! حالا به من می خندی اره؟

ولی اون بجای اینکه خندیدنش رو قطع بکنه بدتر کرد و من و هم به خنده انداخت...

چقدر زود این یک ماه هم گذشت.چیزی به عید نوروز نمونده!به درخت ها که نگاه می کنم دلم می خواد که من هم باز از نو جوانه بزنم!باز از نو متولد بشم...

بشم همون دختری که هنوز پدرش کنارشونه و این همه کمرش از این درد های سنگین خم نشده...

بشم همون دختری که تازه مدرکش رو گرفته و از خوشی توی پوست خودش نمی گنجه و به همراه کسی که می پرستش به سمت بیمارستانی که اون هم توش مشغول به کاره میره...


romangram.com | @romangram_com