#عروس_برف_پارت_110
دست از نگاه کردن به چشمهاش که صورتم رو نشونه رفته، می گیرم و خودم رو روی صندلی صاف می کنم.
حرکات امروزش ... دکتر نوبخت و غذا خوردن و خنده هاشون برای لحظه ای توی ذهنم جون می گیره و بی اراده لحنم سرد می شه!و تپش قلبم اروم و ارومتر...
-طوری شده آقای دکتر؟!
تنها،نگام می کنه و در جوابم، پوزخندی پر صدا می زنه.
با اخم نگاه از صورتش می گیرم و اون یکی صندلی رو عقب می زنم و توی جام می ایستم!
وقتی می بینم که هنوزم دست به سینه و مواخذه گرانه داره نگام می کنه،طاقت نمیارم ...
-مثل اینکه از روی بیکاری اومدین اینجا ...ولی جای استراحتتون رو اشتباه اومدین!
ولی بازم جوابم رو نمیده و در حالیکه دست به سینه ایستاده ،نگام می کنه.
از این بی تفاوتیش در برابر سوال ها و حرفهام لجم می گیره!از اینکه استراحتم رو خراب کرده حرص می خورم..امروز کم حرصم نداده بود و حالا با این رفتاراش،داشت بیشتر حرصم می داد..
برای خارج شدن از اتاق قدم برمیدارم و تا میام از کنارش رد بشم با حس اینکه دستم از پشت کشیده می شه سرم رو تند بر می گردونم و همین، باعث می شه که تعادلم رو از دست بدم..
ولی به کمک دستهای اون روی پاهام می ایستم و خودم رو کنترل می کنم ..طولی نمی کشه که با نگاهی غضب الود بر می گردم سمت چشمهاش و در حالیکه یکی از ابروهام رو به نشونه تعجب می فرستم بالا نگاش می کنم:
-مشکلی پیش اومده جناب مهرگان؟این بچه بازیا یعنی چی؟و این بار من بجای اون پوزخند می زنم!
فشار دستش که دور بازوم حلقه شده بود، بیشتر می شه و باعث می شه ابروهام از درد بهم نزدیک بشه و بی اراده بگم:یوسف،ت..تو ..داری چکار می کنی؟!
از اخم روی صورتش لحظه ای می ترسم و همین که قدمی بهم نزدیک می شه من یه قدم به عقب می رم و نمی زارم که اینقدر نزدیکم باشه!
حس می کنم که صدای ساییدن دندان هاش روی هم رو به خوبی می شنوم...
-بهتره تو بگی که داری توی بیمارستان چه..استغفروالله..چه کار می کنی؟!
منظورش رو می فهمم و چشمهام از زور تعجب گرد می شه!
با پرخاش گری و تندی نگاهش می کنم و سعی می کنم که تن صدام بالا نره:مــن؟من چکار می کنم؟!هـــه!جالبه...
romangram.com | @romangram_com