#آرامش_غربت_پارت_6
با صدای ویبره گوشیم به خودم اومدم:
ـ بله؟
مازیار ـ من اومدم...تو کجایی؟
من ـ ماشینت کدومه؟
مازیار ـ هه! خانوم چه دلش خوشه!
یه تای ابروم از تعجب رفت بالا....
من ـ منظورت چیه؟!
مازیار ـ متاسفانه مجبوریم با موتور بریم! و بدبختانه اینکه یه جایی میخوام ببرمت که هلاک میشی!
من ـ از خوشی؟
مازیار ـ نه بابا ، به شکر خوردن میوفتی! حالا انتخاب با خودته ، میای یا نه؟!
من ـ جهنم و ضرر...کدوم موتوری هستی؟
مازیار ـ الان هلی کوپتری می زنم برات!
اصلا متوجه منظورش نشدم ولی یکم چشم چرخوندم تا شاید متوجه چیزی که اون میگه بشم که خوشبختانه شدم! پسری سوار بر موتورش داشت با تمام توانش دستاشو تکون میداد...برای من!!!
romangram.com | @romangram_com