#آرامش_غربت_پارت_24
تشکری کردم و خواستم از فَن مخصوصم استفاده کنم...
من ـ ببخشید زحمت دادم بهتون! من دیگه رفع زحمت کنم!
مامانش خیلی یهو طوری که شوکه شدم گفت:
ـ تو بی جا میکنی! همینجا میمونی بی چون و چرا ! تا وقتی که افسردگیت خوب شه!
دِکی! ای بابا ولمون کن آبجی!
من ـ به خدا خوبم...ولی نمیخوام شما معذب باشید..خانوم...
مامانش یکی زد رو گونه اش و گفت:
ـ وای خدا مرگم بده یادم رفت اسممو بهت بگم! میبینی تورو خدا چقدر من هولم؟!
من ـ شما که منو نمیشناسید عجب دلی دارید که میخواید منو اینجا نگه دارید!
مامانش ـ مهرت به دلم نشسته عروسک فرنگی! نمیذارم بری جوون مردم حیفه! بری که دوباره فکرای ناجور به کله ات بزنه؟
من ـ ولی ....
مامانش دستمو گرفت و به زور وسایلمو ازم گرفت و به مازیار داد تا ببره تو اتاق...خب به خیر گذشت حقه ام عمل کرد!
مامانش ـ من مامان مازیارم، تو میتونی منو فریبا صدا کنی!
romangram.com | @romangram_com