#آرامش_غربت_پارت_20

صورتمو بین دستاش گرفت و بالا پایینش کرد و گفت:

ـ چطوری دلت اومد این همه قرص بخوری ؟

من ـ همه رو بالا آوردم تاثیری نداشت به خاطر همین ....

مامانش ـ پاشو ببینم ، دختر به این جوونی حیف نیست، چرا همچین کاری کردی!

چشامو یکم باز تر از حد کردم و خودمو وحشت زده نشون دادم!

من ـ وای اینجا کجاس؟

مامان ـ عزیزم نترس آروم باش، اول بیا یکم آب قند بخور!

آب قند رو از دست مازیار کشید و خودش آروم آروم کرد تو حلقم! اکه هی! اگه خودم بودم یه ضرب میرفتم بالا اینا چقدر اسلوموشنن!

بعد از خوردن آخرین قطره آب قند ، مامانِ رضایت داد تا یکم استراحت بدم به معده ام! حالا استراحت دادن به مثانه که بماند! آخ گفتم مثانه واجب شد حتما به مستراح مراجعه کنم!

دستمو به سرم گرفتم و گفتم:

ـ مرسی از زحمتتون خانوم....من دیگه برم....

مامانِ ـ اول برو یه آبی به دست و صورتت بزن سرحال بیای بعد راجع بهش حرف می زنیم!

آخ جووون دیگه نمیخواد بپرسم دستشویی کجاست! خخ! آخه از نظرم مزخرفه اولین حست بعد از بیهوشی نیاز به مستراح باشه!


romangram.com | @romangram_com