#آرامش_غربت_پارت_2
با شنیدن صدای قدمهایی که نزدیک میشد دوباره چشمام از وحشت گرد شد...به خانومه نگاهی انداختم و تا خواستم حرفی بزنم سایه درازی نمایان شد و من سریع پریدم تو یکی از اون دستشوییا...صدای فرهادو تونستم تشخیص بدم...
فرهاد ـ ببخشید خانوم...شما یه دختر قد بلند و لاغر که تیپ سورمه ای زده باشه ندیدین؟
خانومه چند لحظه مکث کرد...قلبم اومد تو دهنم...دستام سرد شد...مکثش که طولانی شد فرهاد با شک پرسید:
ـ دیدین؟ این توئه؟
خانومه ـ نه ندیدم...
لحنش مشکوک بود...دیگه صدایی نیومد...تا خواستم نفس حبس شده امو با خوشحالی بیرون بدم صدای باز شدن در دستشویی کناریم اومد...دوباره قلبم شروع کرد به تند تند زدن...انگار یکی با لگد در دستشوییارو باز می کرد...دوتا رو باز کرده بود...
فرهاد ـ بیتا کجایی؟ به جون بابات اگه پیدات کنم زنده ات نمی ذارم...
خانومه ـ آقا اینجا دستشویی بانوانه میگم ندیدم! نیست یه همچین کسی که میگید! اگه بود که بهتون می گفتم! دشمنی ندارم باهاتون که...برید بیرون تا پلیس خبر نکردم!
فرهاد ـ وای به حالت اگه دروغ گفته باشی...من...
خانومه ـ اقا...دیدمش ولی خواهش می کنم کاریش نداشته باش...
دوباره فشارم افتاد...دستمو به دیوار گرفتم تا نیوفتم...
فرهاد با داد گفت:
ـ کجاااست؟
romangram.com | @romangram_com