#آرامش_غربت_پارت_16
ـ بیــــتاااااااا...!
خنده ام گرفت و گفتم:
ـ اه بابا چقدر بیتا بیتا می کنی موزی! رژ لبم پاک شده این دیگه مال خودمه! بیا نیگاه صورتی نشده مانتوم!
مازیار ـ ای خدا از دست تو...
من ـ حالا بگو چرا میخوای رنگ پریده باشم؟
مازیار ـ ببین ، مثلا تو داشتی اینجا خودکشی می کردی، چندتا قرص خوردی بعدشم اومدی دریا و خواستی خودتو غرق کنی که من میام و نجاتت میدم و تو ازحال می ری و من میارمت خونه! فقط تو باید خوب نقشتو بازی کنی که مامان من اجازه بده تو بمونی! از اونجایی هم که مامانمو میشناسم، مطمئنم از تو خیلی خوشش میاد....خوشگل که هستی ، خانومم که مثلاهستی....
من ـ هووو!
مازیار ـ بیتا برای بار صدم! جون هرکی دوست داری یکم خانوم وار رفتار کن!!!! جلوی من اشکال نداره ولی جلوی مامانم سوتی بدی نمیشه جمعش کردا! از من گفتن بود!
من ـ چشم آقا مازیار....
مازیار ـ حالا خوب شد! بعد ببین ، حواست باشه ، تو الان باید غش کنی ، یعنی خودتو بزنی به غش!
من ـ مازیار، این تن بمیره بگو چندبار گنج قارون دیدی؟
زد زیر خنده و گفت:
ـ یه صدباری میشه فکر کنم!
romangram.com | @romangram_com