#آرامش_غربت_پارت_15
ـ بشین حرفتو بزن باوو مردم از خستگی!
مازیار نشست و اول از همه به سمت من چرخید و یکم نزدیک شد که با تعجب یکم عقب کشیدم و گفتم:
ـ چته؟
مازیار ـ بیتا...!
من ـ هااان؟!
مازیار ـ بیتاااا!
من ـ چیههه دِ لامصب؟! بگو من طاقتشو دارم! بگو!
خنده اش گرفته بود از این هول شدن من و گفت:
ـ هیچی بابا آروم باش الان می گم... ببین، لطفا اینقدر مردونه حرف نزن! بهت نمیاد لات بازی دربیاری باشه؟! وقتی که میای پیش مامانم باید یه دختر متشخص جلوه کنی! و اینکه اصلا از فرارت حرفی نزن! رژت رو هم پاک کن که مثلا رنگت پریده!
یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم:
ـ معلوم هست چته تو؟
مازیار ـ پاک کن تا بگم!
با پشت آستین مانتوم لبامو پاک کردم که مازیار اخماشو تو هم کشید و گفت:
romangram.com | @romangram_com