#آرامش_غربت_پارت_130

ـ آرمیـــن!

اولین بار بود که اینطوری اینقدر خودمون صداش میکردم! چند لحظه یه طور خیلی عجیبی نگام کرد که حسابی خجالت کشیدم و با من و من گفتم:

ـ چیزه، یعنی آقای صدقی من تنهایی نمیتونم این طویله....چیزه منظورم این خونه رو تمیز کنم!

آرمین خندید و گفت:

ـ مشکل خودته!

اخمی کردم و با لحن سردی گفتم:

ـ باشه!

و رفتم تو خونه و آرمین هم پشت سرم اومد...خونه خوبی بود ولی...وای نمیتونم از زور کثیفی توصیفش کنم! افتضاح بود!

من ـ اینجا بوی کپک میده! یعنی واقعا نمیتونستی قبل از رفتن یه دستی رو اینجا بکشی؟

هیچی نگفت...باهم تک تک اتاقارو گشتیم! البته دوتا اتاق بیشتر نداشت...که همونم واسه ی من زیاد بود...

رو پاشنه پام چرخیدم و رو به روی آرمین قرار گرفتم و گفتم:

ـ خیلی خوبه! ولی شما تا وقتی که اینجا رو با کمک من تمیز نکردی جایی نمیری!

آرمین ـ هه فکر کردی؟


romangram.com | @romangram_com