#آرامش_غربت_پارت_13

هی سعی می کردم سرمو گرم کنم ولی نمی شد...اینقدر ورجه وورجه کردم که وقتی رسیدیم مازیار گفت:

ـ واییی خدایا شکرت بالاخره رسیدیم!

با این حرفش سریع پایین پریدم از موتور و کش و قوصی به بدنم دادم و گفتم:

ـ آخــــی!!! راحت شدما...

مازیار چشم غره ای بهم رفت که خنده ام گرفت! با ذوق و شوق کش و قوصی به بدنم دادم که تمام قلنجام شکست!!! مازیار با تعجب نگاهی بهم کرد و گفت:

ـ اوه اوه! جونم استخوون!

خندیدم و چشامو یکم مالیدم و به روبه روم نگاه کردم و چشام از تعجب چهارتا شد!

من ـ ما تو ساحل چیکار می کنیم؟

مازیار ـ خب اول باید یه چیزایی رو بگم بعد ببرمت خونه ی خودم!

قیافه ام شد مثل علامت تعجب!

من ـ خونه خودت؟!

مازیار ـ پس کجا؟ تو پارک می خوای بخوابی؟

با خجالت گفتم:


romangram.com | @romangram_com