#آنتی_عشق_پارت_97

تک تک حرکاتشو مي شناختم... با استرس بهش نزديک ميشدم....

مهراب يه لحظه سرشو بالا گرفت.

اب دهنم و قورت دادم اميدوار بودم جلوي صبا اينا ضايع بازي در نياره و عادي رفتار کنه...

هر قدم که بيشتر بهش نزديک ميشدم صداي قلبم بلند تر ميشد..... مهراب باقي قدم ها رو خودش به سمتم اومد و تند گفت: چرا گوشيت خاموشه؟

جانم؟؟؟هااااااااااان؟

مهراب با کلافگي دوباره گفت: دو هفته است که گوشيت خاموشه..... چرا؟

صبا يه سري تکون داد و دستشو افقي زير گردنش کشيد به علامت پخ پخ و رفت توي کلاس.

با من من گفتم: سلام....م....

مهراب موهاشو عقب فرستاد وگفت: چرا اين کارا رو ميکني ميشا.... نميگي سکته ميکنم؟ اخرشم سکته ام ميدي...

مهراب خل شده بود؟

با تعجب و اخم گفتم: خوب خودت خواستي بهت زنگ نزنم.... و با يه صداي کاملا عصبي ادامه دادم: اصلا به شما چه مربوط؟

مهراب يه کمي گرخيد... يعني توقع نداشت.

منم از اون توقع نداشتم اينقدر راحت منو کنار بذاره و بگه ميخواد تموم کنه!

romangram.com | @romangram_com