#آنتی_عشق_پارت_96


اروم برگشتم داخل و پله ها رو بالا رفتم و در اتاق و باز کردم...

پسره غرق خواب بود. جلوتر رفتم.نفس ميکشيد ... هوا هنوز روشن نبود. چهره اش تو خوابم خسته بنظر ميومد. کليد داشت؟ لابد از اشناهاست ... اخه کي ميتونست باشه؟ اونم اين وقت صبح؟ نکنه هامين برگشته؟ نه بابا شيش ما ديگه ....به هر حال در اون لحظه نسبتا بيخيال حس نگرانيم شدم و زدم به کوچه و تاکسي گرفتم تا به يوني کده دير نرسم.اما دلم مثل چي شور ميزد.

اگه اتفاقي بيفته خاله حتما بهم زنگ ميزنه حتما.... اميدوار بودم اتفاق بدي نيفتاده باشه...

وارد محوطه ي يوني کده شدم...صبا طبق معمول جلوي پله هاي ساختمون به همراه رفقا نشسته بود و عموما به شغل شريف مسخره کردن مشغول بودن...

به سمتشون رفتم و باهاشون دست دادم. صبا مثل چي سين جيمم ميکرد که اين مدت کجا بودم ....هرچند تلفني سعي کرده بود ته توي قضيه رو دربياره اما من هيچي از مهراب بهش نگفته بودم..... خلاصه بعد از پنج دقيقه جلف بازي و خنديدن به قيافه هاي اجنبي بچه ها وارد ساختمون شديم.

حين بالا رفتن از پله ها بوي عطر مهراب و حس ميکردم... با هر پله اي که بالا ميرفتم...عطر هميشگيش بيشتر تو صورتم ميخورد.

يعني بعد از دوهفته که دانشگاه نيومده بودم و نميدونستم اون اومده يا نه.... يعني امروز ميتونستم ببينمش.........!

خدا لعنتم کنه که تمام چارت درسيمو با مهراب با هم برداشته بوديم... لبامو ميگزيدم که صبا گفت: سيامک امروز يه دست لباس جديد پوشيده...

سعي کردم ذهنم و منحرف صبا و حرفاش کنم ... حالا مگه ميشد.

اصولا سيامک با يه دست لباس دانشگاه ميومد ... همون يه دست و کل دو ترم ميپوشيده....ترم تابستوني هم يه دست تا اخر تابستون... دوباره از ترم پاييز... يه دست جديد و تا اخر سال مي پوشيد.

خواستم حرفي بزنم که قامت مهراب و کنار در کلاس ديدم.... داشت با موبايلش ور ميرفت. بد جوري هم کلافه بود. احتمالا اوني که داشت باهاش اس بازي ميکرد دير جوابشو ميداد.

هر وقت اينطوري اخم ها ش تو هم ميرفت معنيش همين بود.... هروقت به چونه اش دست ميکشيد يعني طرفش گوشيش و خاموش کرده...


romangram.com | @romangram_com