#آنتی_عشق_پارت_95
ملافه رو پيچيدم دورمو داشتم به اطراف اتاق اذين نگاه ميکردم. يعني کي بود. روح بود؟ حرف ميزد.... شايدم من خواب بودم که اون يارو هم تو توهماتم بود. اگه خواب نبودم پس کي بود..... تازشم من تو اتاق هامين بودم.... يادمه خودم اومدم اينجا... اگه روح بود در نميزد که ... چه روح مودبي...
چرا از در تو نيومد... واي.... الان نياد تو.... مثل يخچال يخ کرده بودم.
يارو گفت: اتاق منه.... يعني هامينه؟؟؟
سرمو تکون دادم اخه گوشت کوبيده هامين مگه ايرانه؟ نکنه روحشه.... يعني مرده؟ چي چرت ميگم... شايدم مرده از پاريس تا اينجا پرواز کرده ....
خاله بفهمه خود کشي ميکني....اخ جون اگه مرده باشه مراسم نامزدي منتفي ميشه.... نه دلم نمياد... حالا خدا خواسته بهم لطف کنه...
کي مرده... يعني هامين مرده ... اومده تو اتاقش.... اه ه ه.... نه بابا... اصلا هامين که اين شکلي نبود.....
خودم با خودم اختلاط ميکردم. خدايا صبح اول صبحي اين چه مصيبتي بود.... شايدم روح اون کسيه که قبلا تو اين خونه زندگي ميکرده... چه جوون مرگ شده بود ه ها...
دوباره زدم تو سرم از ازل تو اين خونه خاله اينا زندگي ميکردن... نکنه اينجا يه قبرستون متروکه بوده که روش خونه سازي کردن....
يه بسم الله گفتم .... از جام بلند شدم.بد جوري يخ کرده بودم. خدا خدا ميکردم که اذين تو کمدش شيش تا تيکه لباس داشته باشه. من که عمرا پامو تو اتاق اون روحه بذارم... اي بابا روح خر کيه... اخي الان خاله اينجا بود ميگفت مودب باش ميشا.
خدا رو شکر اذين تو کمدش چند دست لباس کهنه پاره داشت. همونا رو پوشيدم و اروم با احتياط در و باز کردم. کسي نبود.
دوباره بسم الله و ايات قران و تلاوت ميکردم که از پله ها تند تند پايين اومدم.... خدارو شکر کيفمو مانتو و مقنعمو تو هال رو چوب لباسي کنار در ورودي گذاشته بودم. در و باز کردم و از خونه ي ارواح زدم بيرون. خالم نترسه... نه بابا...
يه لحظه وايستادم... نميدونستم چي کار کنم. اون نره غول روح يا جن از کجا پيداش شده بود....اه ه ه ه... از طرفي هم کلاسم دير ميشد.
کلاس به درک... خاله واجب تر بود.
romangram.com | @romangram_com