#آنتی_عشق_پارت_94


هنوز حد فاصل اتاق خودم و آذين ايستاده بودم که صداي قفل کردن در اومد . به سمت اتاق رفتم و در زدم :

_ هي ....من کاريت ندارم ، در و باز کن .....فقط ميخوام بدونم کي هستي ....

وقتي صدايي نيومد کلافه گفتم :

_ باز نميکني ديگه ؟ .....خيلي خوب هر جور راحتي ...

و پوفي کشيدم و دوباره به اتاق خودم برگشتم ، لباسامو در آوردم و خودمو پرت کردم تو تخت ....هر کي بود دستش درد نکنه ، تخت همايوني مو گرم کرده بود !





همينطوري لبه ي تخت اذين نشسته بودم و نفس نفس ميزدم. زانوم بد جوري درد ميکرد. خواب بودم.... خواب ديدم... اين نره خر ديگه کي بود؟!

ساعت شيش و نيم بود و کم کم بايد راه ميفتادم که برم يوني کده به قول مهراب... هي مهراب. يعني چطوري ميخواد رفتار کنه.

ديشب عمو رسول خونه نبود.....خاله هم گفته بود بيام پيشش بمونم.

خاک بر سرم... روح نبوده باشه... چه چشماي از حدقه زده بيروني داشت. از ترس لرز کردم. يه نگاهي به لباسم انداختم... خداجون انگار بيکيني تنم باشه.

لعنت به تو هامين... خودم سنگ قبرمو بشورم... بلند شدم و تاپم و که تا بالاي نافم لوله شده بود و کردم توي شلوارکم...


romangram.com | @romangram_com