#آنتی_عشق_پارت_93

_ تو تو اتاق من چيکار ميکني ؟!

چشماش گشاد تر از قبل شد و گفت :

_ اُ ... اتاق تو ؟ ...

همينطور با تعجب نگاهش ميکردم که از جاش بلند شد و با همون حالت ترس و غافلگيري تو صورتش عقب عقب درحاليکه هنوزم خيره نگاهم ميکرد با همون ملافه اي که دور خودش پيچيده بود به سمت در اتاق رفت ....



اتاق اونقدر روشن نبود که بتونم دقيق اون سمت اتاق رو ببينم، سمتي كه تخت قرار داشت به خاطر نور كم سويي كه از پنجره ميتابيد كمي روشنتر بود ، اما هر چه به در نزديكتر مي شد بيشتر تو تاريكي فرو ميرفت ، از جام بلند شدم و خواستم به طرفش برم ، اونم در حاليکه از پشت به در اتاق برخورد کرده بود انگشت اشاره شو به طرفم گرفت و با غيظ و صداي خفه اي گفت :

_ نه ، جلو نيا ....وايسا سر جات ...

منم سر جام ايستادم و به حرکات سراسيمه ش که ميخواست بدون اينکه چشم از من برداره در و باز کنه خيره شدم ، در و باز کرد و از اتاق بيرون رفت ، من هم دنبالش راه افتادم ، وقتي بيرون از اتاق دوباره منو ديد اومد بدوئه که ملافه به پاش گير کرد و جفت پا با صورت خورد زمين .

_ آخ خ خ خ خ خ......

ناله ش در اومد ، خم شدم تا بلندش کنم . وقتي صاف ايستاد با صداي خفه اي گفت :

_ دست به من نزن ....ولم کن ...

ولش کردم ، دو قدم بيشتر نرفته بود که باز افتاد . ....خواستم برم جلو که خودش سريع بلند شد و بعدشم مثل خرگوش که تو گوني پيچيده شده باشه بپر بپر و مثل فنر وارد اتاق ب*غ*لي که متعلق به آذين بود شد. فکر کنم باز تو اتاق آذين افتاد رو زمين ...



romangram.com | @romangram_com