#آنتی_عشق_پارت_85
با کلافگي گفتم :
_ جسيکا نيومده .
_ نيومده که نيومده ، مشکل خودشه ...چند بار بهت بگم به زن جماعت رو نده ؟
نگاه بي حوصله اي بهش انداختم و گفتم :
_ اينجوري نگو عباس ، خودت ميدوني که جسيکا دختر خوبيه ...
_ ميدونم که دختر خوبيه ، اما کاش يه کم به دور و ورت نگاه ميکردي ببيني کسايي هستن که بيشتر از اون بهت اهميت ميدن ...
نتونستم جلوي خنده مو بگيرم و در حاليکه ميزدم به شونه ش گفتم :
_ هـــــي ......تو داري به دوست دخترم حسودي ميکني ؟!
_ خفه ....
_ آخــــــــي ..... بيا ب*غ*ل عمو ...
در حاليکه ميخنديد سعي ميکرد از خودش جدام کنه اما من با اصرار گرفته بودمش و با لحن مسخره اي قربون صدقه ش ميرفتم .....بالاخره يکي با آرنج زد تو شيکمم و با خنده گفت :
_ خودتو جمع و جور کن برگرديم ، حوصله ي نعش کشي ندارم اين شب آخري ها ...
و رو به تام ، صاحب بار ، با صداي بلندي گفت :
romangram.com | @romangram_com