#آنتی_عشق_پارت_80
نفس کلافه اي کشيدم و ترجيح دادم بازم سکوت کنم . دفعه ي قبل زبونم مو در آورده بود بس که براش توضيح داده بودم که هدف ما از اولش هم دوستي بوده و قرار هم نبوده تا آخرش با هم بمونيم .
نفس عميقي کشيد و گفت :
_ منم باهات ميام .
وقتي چشماي گرد شده از تعجب منو ديد سريع ادامه داد :
_ اگه تو مجبوري بري خوب منم باهات ميام . مطمئنم خانواده ت ازم خوششون مياد . خودت که ميدوني پدر و مادرا هميشه از من خوششون مياد . من مهربونم ، دوست داشتني ام ، هميشه لبخند ميزنم ، آشپزيم حرف نداره ، خونه داريم هم عاليه ، خوشگلم هستم ....مگه نه ؟
لبخند زدم و صادقانه جواب دادم :
_ معلومه که آره ، تو خوشگلي ، مهربوني ، کدبانويي ....مورد علاقه ي پدر و مادرا و آرزوي مردا ...
تو چشماش نگاه کردمو به سختي گفتم :
_ اما من نميخوام بياي ...
دوباره بغض کرد و گفت :
_ چرا ؟ همه ي اين مدت واسه چي باهام بودي ؟ چون بهت خوش ميگذشت ؟
منظورش از همه ي اين مدت دو سالي بود که با توافق هر دومون با هم بوديم . جدي شدم و جواب دادم :
romangram.com | @romangram_com