#آنتی_عشق_پارت_8


فهميدم که دعوا و تنبيه موکول شد به بعد... چقدرم هول بود.

تند تند ليوانا رو ميذاشت تو سيني و گفت: اين سيني چايي و هم بيا ببر....

سيني چايي... هي... بوي توطئه مياد.

سيني چايي... هي... بوي توطئه مياد.

چشمامو ريز کردم و گفتم: نميخواي بگي که اينا خواستگارن؟

مامانم يه لبخند خر کننده زد وگفت: اره...

دو تا پا داشتم دو تا پا هم ميخواستم قرض کنم که از همون راهي که اومدم برگردم برم....

داشتم در تراس و باز ميکردم که مامان بازومو کشيد وگفت:کجا؟

-مامان... نگو که ميخواي منو نگه داري...

مامانم مهربون گفت: عزيزم خواستگار برات اومده... زشته.... بيا برو لباس هاتو عوض کن.... اين سيني چايي و هم ببر...

-مامان غلط زيادي کردن که اومدن.... اصلا واسه ي چي گفتي که بيان؟؟؟

مامانم يه عزيزم و دخترم تحويلم داد. از اون عزيزم و دخترم هايي که از صد تا فحش بد تر بود.


romangram.com | @romangram_com