#آنتی_عشق_پارت_7

با اينکه ماشين نداشتيم... اما در هر صورت حق ندارن جلوي در خونه ي ما پارک کنن... حتما مهمون يکي از همسايه ها بودن. کل اين محل ميدونستن ما ماشين نداريم به خاطر همين هميشه جلوي خونه ي ما ماشيناي لکنتشونو پارک ميکردن... و البته هميشه هم من از خجالتشون در ميومدم...

حرصي شدم و از تو کوله ام تيغ موکت بري صورتيمو در اوردم... به بهونه ي بستن بند کتونيم دخل دو تا تاير تويوتا رو دراوردم... يه قدم ديگه هم جلو رفتم و دو تا تاير اون يکي پرادو هم لت و پار کردم.

اخيش ... چقدر ميشد راحت نفس کشيد...با يه لبخند شيطوني کليد انداختم و در و باز کردم.

تا وارد حياط خونه شدم... يا الله.. چه خبره اين همه مهمون... در واقع ميمون. اينا از کجا اومدن... ما تو تير طايفمون همه رو با هم جمع کنيم ده نفر هم نميشن... اما حالا... يکي دو تا سه تا چهار تا... اوووو.... نه جفت کفش... همه هم نو واکس خورده...چه خبره؟؟؟

خاله و شوهرخاله ام که نبودن.. چون ديشب اينجا بودن.. عمه پوري عمه ي مامانم هم که نبود... طفلک نه شوهر داشت نه بچه...

بابام که تک فرزند بود و پدر ومادرشم فوت شده بودند وجز عمو رسول و عمو راشيد و عمورضا که سه تا پسرخاله هاش بودن وسه تاشونم از قضا باهم برادر بودن کسي ونداشت... مامانمم که جز خاله م*س*تانم کسي و نداشت. هان شايد پسردايي مامانم اقا ضيا اينا باشن... اخه اونا که شيرازن...

حس فضوليم فرمان دادا ز در اصلي وارد بشم... اما منطق نداشتم گفت نه... منم از تراس اشپزخونه رفتم تو ...

مامانم تو اشپزخونه بود و تا منو ديد اومد يه جيغ بنفش که موقع سوسک ديدن ميکشيد بکشه که من جلوي دهنشو گرفتم....

-مامان... اينا کين؟ مهمون داريم؟ (من خرم؟ يا خنگم؟خوب مهمون که داشتيم... سواله ميپرسما) ادامه دادم: براي چي اومدن؟ از رفيقاي بابان.... مامان .. چرا جواب نميدي؟؟؟

ديدم مامانم داره هي بال بال ميزنه.... يادم افتاد کف دستمو گذاشتم رو دهنش... بدبخت کبود شده بود.

همينجور داشت نفس عميق ميکشيد... يه لبخند زدم وگفتم: سلام جيگر طلاي من...

با نفس نفس گفت: سلام و زهرمار... سلام و کوفت... سلام و درد... دختر داشتي خفم ميکردي...

لبمو گاز گرفتم و هيچي نگفتم. مامانم فوري گفت: بدو برو لباساتو عوض کن....

romangram.com | @romangram_com