#آنتی_عشق_پارت_62


به عنوان داور يه گوشه ايستادم و فکر ميکردم... آخرش که چي... کاش مهراب اين کارو نميکرد. نميتونستم بگم خيلي ناراحتم... اما به هر حا ل يه دوست خوب بود که من و خيلي کمک ميکرد.

خانم تاجيک لطف کرد و برام يه راني باز کرد و داد دستم.

تشکر کردم .

پرسيد: امروز رو فرم نيستي؟

-يه کم خستم...صبح دانشگاه بودم...

خانم تاجيک لبخندي زد و منم حواسمو جمع مبارزه ميکردم.

کاراته رو دوست داشتم... از دوازده سالگي جدي ادامه اش دادم. پيوسته و اروم و بي وقفه... تا پيارسال که بالاخره کارت مربي گريمو گرفتم. اونم با يه نمه پارتي بازي ... ولي خوب... کارم بدک نبود.

به مدد مهراب هم که اينجا مشغول بودم.

ميخواستم پس انداز کنم... بيشتر کار کنم... ميخواستم چيزهايي که هميشه دلم ميخواست داشته باشم اما هميشه قناعت کردم و بخرم...

شروع زندگي با هامين يعني تموم شدن همه ي حسرتهايي که داشتم... خاله اي که مسلما بهترين مادرشوهر دنيا ميشد...

و مهراب هم يعني شروع زندگي با کسي که ميدونستم تا عمر داره همينطور مهربون و با معرفت ميمونه...نفسمو فوت کردم.

روژان داشت چه غلطي ميکرد.


romangram.com | @romangram_com