#آنتی_عشق_پارت_53
-هوم؟
مهراب:با من ازدواج ميکني؟
-نه...
سرجاش ميخکوب شد...شايد از پرسش صريحي که داشت و جواب صريح من اينطوري وارفته بود.
من چند قدم ازش فاصله گرفتم و روي يه نيمکت نشستم...هنوز همونجا سيخ ايستاده بود و به زمين خيره شده بود...
-هووووي مهراب...بيا اينجا...چرا ماتت برده؟
romangram.com | @romangram_com