#آنتی_عشق_پارت_46
همون پسره داد زد:خواهش ميکنم...
خنده ام گرفت...حتي جاهايي هم که ما ميرفتيم ادمهايي بودن مثل خودمون بي دغدغه و ديوانه و سرخوش...
مهراب اهي کشيد و از جاش بلند شد...قدش بلند بود...به هر حال واليباليست بود ديگه... هيکل ورزيده اي داشت.....کلا ازش خوشم مي امد...پسر خوب و مهربوني بود يکي مثل خودم..
باز نگاش کردم...اويزون پيشخون شده بود ...يک جين مشکي پوشيده بود و پيرهن خاکستري و يک شال نازک مشکي با طرح ورساچه ي سفيد هم دور گردنش انداخته بود...از همونجا داد زد: هات داگ نداره.....اسنک ميخوري...
منم داد زدم:اره...واسه من دو تا بگير...
مهراب باز داد زد:دلستر ميخواي يا نوشابه؟
romangram.com | @romangram_com