#آنتی_عشق_پارت_44
دست فرمونم حرف نداشت. با اينکه ماشين نداشتيم... اما تا هجده ام پر شد فوري رفتم ثبت نام و گواهيناممو گرفتم. به اميد روزي که يه روز دستم بره تو جيب خودم و براي خودم ماشين بخرم.تا اون موقع از دوستان قرض ميگرفتم. چون به خودمو دست فرمونم اعتماد داشتن بهم ميدادن....ديگه ديگه...ما اينيم...با هزار بدبختي و از فرعي رفتن و پليس و تو طرح پيچوندن به کافي شاپ،پاتوق هميشگيمون رسيدم...
مهراب کنج کافي شاپ نشسته بود مثل هميشه...پشتش به من بود...اروم جلو رفتم و تا اومدم بزنم تو سرش در يک حرکت ناگهاني يه ليوان اب ريخت روي صورتم...با دهن باز فقط نگاش کردم مرموزانه ميخنديد...واقعا غافلگير شده بودم...ابي که تو دهنم بود و تف کردم تو صورتش و دو تا فحش بهم داد و گفت:حقته...دفعه ي پيش که زدي پس گردنم تا دوروز گيج ميزدم...سلام...
خنده ام گرفت و گفتم:کوفت...خيلي بيشعوري...ادم با يه خانم محترم اينطوري رفتار ميکنه...عليک سلام...
مهراب پقي زد زير خنده و گفت:تو مگه محترمي...حالت چطوره؟
-ببين مردم چه جوري نگاهمون ميکنن...رواني زنجيري..من خوبم...تو خوبي؟
مهراب:خيالي نيست...مردم و اهل اين کافي شاپ به من و تو عادت کردن...خيالت تخت...چه خبر؟
romangram.com | @romangram_com