#آنتی_عشق_پارت_35
جز صداي من که همون يه کلمه رو گفتم جمع ساکت بود وجو زيادي رسمي بود.
بعد به سمت خاله نگه داشتم...
خاله با لبخند گفت: قربون روي ماهت بشم عروس گلم....
تيره ي کمرم خيس عرق شد. ماتم برد... يعني خاله و عمو رسول... خدايا نه... اين امکان نداشت. من چه خاکي ميخواستم به سرم کنم؟! بابا کي شوهر ميخواد... خدايا ...
اب دهنم و به زور قورت دادم و خودمو روي مبل ولو کردم. مارال زير گوشم گفت: چطوري عروس خانم....
بازوشو محکم بين انگشتام گرفتم و همونطور نگه داشتم. رسما داشت پر پر ميزد.
يه کم فشار و بيشتر کردم که اروم يه اخ گفت و منم ولش کردم.
romangram.com | @romangram_com