#آنتی_عشق_پارت_33
اخر سر يه دور منو چرخوند وگفت: چي شدي... اي ول...
دم پايي رو فرشي انگشتي مشکي هم داد من بپوشم و دستمو کشيد و با هم از اتاق خارج شديم.
خاله و عمو رسول تو هال نشسته بودن....
خاله با يه کت و دامن سدري که بد به چشمهاي سبزش ميومد نشسته بود. موهاشو بالاي سرش جمع کرده بود.
عمو رسول هم کت و شلوار شيکي پوشيده بود و به من نگاه ميکرد.بابا مامانم هم شيک کرده بودن.. بابا هم پيراهن ابي و شلوار مشکي پوشيده بود ومامانم يه بلوز دامن مجلسي...
منم ميخکوب دنبال مارال ميومدم.
romangram.com | @romangram_com