#آنتی_عشق_پارت_30


شروع کردم به شمردن:

-ايچ... ني...سان... (1... 2...3....)

هنوز شروع نکرده با دوتا اپر نقش زمين شد. اوووف... اين خيلي کار داشت.

بلند شد و سعي کرد بهم حمله کنه ... با وازاري جوابشو دادم و باز پرت شد.

اين اينطوري ميخواست مبارزه کنه که هيچي... همون ست اول ناکار ميشد. بعد از چند تا تذکر قرار شد که به درخواست خودش باز هم بيام و بهش تمرين بدم و باهم مبارزه کنيم. من که مشکلي نداشتم. با توجه به قيافه ي عسل کلا خلق و خوي ساده و بچه اي داشت... دو سه سال ازم کوچيکتر بود.

دو ساعت تمرين کردم و سي هزار تومن کاسب شدم.

اينم دشت امروزمون بود. از خونشون اومدم بيرون و رفتم سمت ايستگاه تا برم تره بار و يه کمي براي شب که خاله اينا ميان خريد کنم.

تمام سي تومن و به اضافه ي چهل تومن هم گذاشتم روش همش شد خرج سبزيجات و ميوه جات... چقدر گرونه... خير سرم اومدم تره بار که ارزون خري کنم....

با اون کيسه ها که هر کدوم وزنشون مثل دمبل صد کيلويي بود باز سوار اتوب*و*س شدم و به خونه رفتم.

صداي جارو برقي و صداي تلويزيون و رفت و امد مارال و مامان و بوي پياز داغ و خورش فسنجون و .... همه با هم مخلوط شده بود ... خريدا رو دادم مارال جا به جا کنه.. خودمم رفتم تا يه دوشي بگيرم.

چون هميشه خاله م*س*تان سنگ تموم ميذاشت مامانم ميخواست کم نياره. اين بوي غذا نويد اين ميداد که تا دو هفته بايد همينا رو نوش جان فرماييم.

بعد دوش ديگه کسي کاري به من نداشت. تو اتاقم روي تختم ولو شده بودم و چرت ميزدم و با مهراب اس بازي ميکردم.داشتم سعي ميکردم از دلش دربيارم که ديشب نتونستم پياماشو جواب بدم.خدايي خيلي اقا بود...فرتي ميبخشيد. حين اس بازي ديدم ديگه جواب نميده.. فهميدم خوابيده.. منم که ديگه م*س*تعد خوابم هميشه... اين شد که کم کم هم خوابم برد .


romangram.com | @romangram_com