#آنتی_عشق_پارت_3

-تمرين جديد که نميدي؟

-نه گلم هنوز بدنتون آماده نيست...

دل ارام يکي از شاگرداي پاي ثابتم بود. ازم خداحافظي کرد و منم به رختکن رفتم. مثل چي عرق کرده بودم. تاپ و شلوارکمو در اوردم و مانتو و شلوار پوشيدم.اوف... چه بوي سگي ميداد ... هميشه عادتم همين بود... از شنبه که ميومدم باشگاه يه دست مانتو شلوار تر تميز تنم ميکردم... تا اخر هفته با همون ميچرخيدم... جمعه ميشستمش واسه ي شنبه... اسپري فوجيمو از کوله ام در اوردم و يه دوش گرفتم... تابرسم خونه و يه دوش آدمانه بگيرم.

صداي خانم تاجيک بلند شده بود. کل باشگاه وگذاشته بود رو سرش...

- ميشا... ميشا جان...

روسريمو سفت وسخت زير گلوم گره زدم و رفتم سراغش.

پشت ميزش که شتر با بارش گم ميشد نشسته بود... داشت پول ميشمرد.

اي خدا خودم يه دونه دستگاه پول شمار براي اين باشگاه بخرم... انگشت شصتشو به زبونش زد و با دستهاي تف مالي باز مشغول شمردن شد. اييي.... چندش... الان حتما ميخواست اون پولو بده به من... واي حالت تهوع گرفته بودم. هنوز حواسش به من نبود.

تلفن زنگ زد ... يه ثانيه جواب داد وگفت: تعطيله و فوري هم کوبيدش رو دستگاه.

تا خواست باز منو صدا کنه ديد جلوش ايستادم. تو روم خنديد و گفت: ميشا جان ... اين خانم براي ثبت نام دخترش اومده... منم هرچي بهش گفتم که تو خيلي وقته کارتو شروع کردي تو گوشش نميره که نميره.

به قيافه ي زنه که رو به روي ميز خانم تاجيک نشسته بود خيره شدم وگفتم:براي ثبت نام دخترتون اومديد؟

زنه پوفي کشيد وگفت: دختر من کمربند قهوه اي داره...

ابروهامو بالا دادم و بهش نگاه کردم. من با بچه ها هنوز کمربند زرد و کار ميکردم ...چقدر جلو تر بود.اصولا اين تيپا دنبال دان يک و مربي گري بودن...

romangram.com | @romangram_com