#آنتی_عشق_پارت_26
خاله : کسي نگفت تا اخر عمرش... ولي حالا زوده... بچم تازه داره درس ميخونه.. بذار ارشدشو بگيره.. بذار يه کم بگرده ... يه کم بچرخه... اخه چرا ميخواي اول جووني بندازيش تو خط مسئوليت زندگي و پياز داغ....
همچين زدم زير خنده که دو تا خواهر يهو ساکت شدن...
-اين پياز داغ و خيلي خوب اومدي خاله....
خاله : فداي خنده هات بشه خاله....
رو به مامان گفتم: تو اينقدر دوست داري دخترات عروس بشن... چرا مارال و سر و سامون نميدي؟ اين خيلي دلش ميخواد شوهر کنه...
مارال که داشت گوجه فرنگي خرد ميکرد زد انگشتشو ناقص کرد وگفت: هين.......
خون و اب گوجه با هم سرازير شده بود.
منم خندم گرفته بود.
مامانم با نگراني گفت: حواست کجاست دختر؟ ببينم انگشتتو...
خاله م*س*تان براش چسب زخم اورد تا دستشو ببنده. منم گوجه هاي خون الود و مجبوري ريختم دور و خودم مشغول شدم.
ميدونستم مارال تو دانشگاه خاطر خواه يکي شده .... پسر بدي هم نبود. قبلا تحقيقات لازمه رو انجام داده بودم. فقط ميدونستم رو نداره به مامان اينابگه...
کار انگشت مارال که تموم شد مامان حرصي گفت: اين که نميتونه چهار تا گوجه خرد کنه رو شوهر بدم...؟
romangram.com | @romangram_com