#آنتی_عشق_پارت_24


از جام بلند شدم و تخت خواب و مرتب کردم و چيدم تو دستشويي ... پس از عمليات مربوطه از دستشويي هم اومدم بيرون. صداي خنده هاي مامانم وخاله م*س*تانه کل سالن و پر کرده بود.

هلک هلک داشتم از پله ها پايين ميومدم....

خاله تا منو ديد فوري از جاش بلند شد و رفت تا برام يه ليوان چايي بياره از همون اشپزخونه گفت: خاله قربون روي ماهت بشه .... ساعت خواب.... خوب خوابيدي؟

-جاتون خالي خاله...

و رومو سمت مادر فولاد زره چرخوندم... فداي اين اخماي کيشميشيش بشم که سعي ميکرد عصباني باشه و نميشد.

کنارش نشستم و دست انداختم دور گردنش وگفتم:دختر گل من چطوره...

مامانم غش کرد از خنده... صورتشو ب*و*س کردم وگفتم: ماشالا هزار ماشالا چه دختر ي دارم ... دهنشم بوي گلاب ميده....

ديدم مامانم بد خوشش اومده منم ديگه ول نکردم ورو به بابام گفتم: پسرم بايد بريم واسه اين دختر پي شوهر.... ماشالا از خانمي هم هيچي کم نداره...

خاله م*س*تان با سيني چايي برگشت و منم تريپ خود شيريني برداشته بودم گفتم: اين دخترمم که هزار الله اکبر چشمم کف پاش با کمالاته....

عمو رسول کيف ميکني چه دخترايي تربيت کردم؟

خاله انگار داشت رو ابرا پرواز ميکرد.

عمو رسول هم که ميخنديد. بابا هم با چشم و ابرو ميگفت: کم نمک بريزم...


romangram.com | @romangram_com