#آنتی_عشق_پارت_23

اي ول... مامان هيچ وقت تو روم نميگه من خوشگلم. خوب يعني من الان خوشگلم.. يو هو...

خاله م*س*تان اروم گفت: ميشا دختر خوبيه.... حيفه اينقدر زود شوهرش بدي... بذار يه کم جووني کنه...

مامانم با خنده گفت: بلدم نيست جووني کنه... به خدا من نديدم يه بار با يکي بگه و بخنده....

بيا اينم مامان ما... اي مامان جان کجاي کاري... خندم گرفته بود. هرچند کاري نميکردم اما همين رابطه ي کوچولويي که با مهراب هم داشتم و به مامان نگفته بودم. در واقع به هيچ کس نگفته بودم. اينم جووني ما بود ديگه... پاستوريزه جووني ميکرديم. ديگه حرفاشون چرت شده بود. منم بد خوابم ميومد. تلفن و اروم روي دستگاه گذاشتم و خزيدم زير پتو... اخ چه قدر رخت خواب خوب بود.

با احساس لرزش و توهم زلزله فوري از خواب پريدم...

اي سنگ قبرتو بشورم هي... مارال بود که مثل اين يارو کيسه هايي که کره درست ميکنن و دو طرفشو تکون تکون ميدن داشت منو تکون تکون ميداد.

از قيافه ام خنديد و گفت: چه عجب ...

يه خميازه ي گنده کشيد م و گفتم: مريض روحي رواني چرا بيدارم کردي؟

-ساعت هفت شبه الاغ...

بالشو ب*غ*ل کردم و گفتم: دوس دارم باز بخوابم...

-پاشو بيا پايين دست مامان و بب*و*س که بد جوري از دستت شکاره... پاشو ديگه...

يه لگد تو شيکمش زدم وگفتم:خيلي خوب گوسفند... برو الان ميام...

مارال که رفت خواستم دوباره بخوابم ... اما خوابم پريده بود.

romangram.com | @romangram_com