#آنتی_عشق_پارت_22
خوب خاله ي منم مجبوره اونطوري پچ پچ کنه منو تحريک کنه که فضولي کنم.
يه غلتي زدم و تلفن توي اتاق هامين و اروم برداشتم.
صداي مامانم اومد که گفت: حالا م*س*تانه جان تو چرا جوشي ميشي....
خالم: طاهره ... اخه براي چي هر روز هر روز اين دختر ه رو جز ميدي...
مرسي يک هيچ به نفع من...
مامانم: والله من که کاري از دستم برنمياد... خوب دختر جوونه براش خواستگار مياد. من که نميتونم بگم نياين...
-کدومشون ادم حسابي بودن...
خاله.. داشتيم.
مامانم: به خدا منم دلم رضا نيست....
دلت رضا نيست اينطوري منو بشکون ميگرفتي؟ دلت رضا بود چي ميکردي؟؟؟
خاله: اي بابا طاهره جون... تو رو خدا اين حرفا رو بذار کنار... الان براي ميشا زوده...
مامانم: دل نگرونشم م*س*تان... اين الان که يه ذره برو رو داره چهار نفر طالبشن.... پس فردا که سنش بره بالاتر .... و اهي کشيد و جمله رو بي فعل گذاشت.
romangram.com | @romangram_com