#آنتی_عشق_پارت_17
وارد اژانس شدم و درخواست ماشين براي قلهک کردم.
براي خودم انريکه گوش ميکردم که موبايلم زنگ خورد... يا قمر بني هاشم...مامان بود. يعني از خونه بود ولي من ميدونستم کي پشت خطه.
ريجکت کردم و به مهراب گفتم که بايد گوشيمو خاموش کنم. اصولا اگه بهش نگم پدرمو در مياره ... وقتي جواب داد چرا... باز مامان زنگ زد....
به مهراب گفتم: مامانم از دستم قاطيه دارم ميرم خونه ي خالم... بعدا بهت زنگ ميزنم عزيزم.
همون عزيزم کار خودشو کرد . چون مهرابم جواب داد :باشه جوجو. مراقب خودت باش.
مامان باز زنگ زد و منم گوشيمو گذاشتم تو حالت خط خاموش. حد اقل اگه زنگ زدن فکر کنن خاموش کردم.
تا خونه ي خاله يک ساعت تو راه بودم.
حساب کردم و پياده شدم.
دستمو جلوي ايفون تصويري گذاشتم و زنگ و زدم.
-بلــــــه....
جان به اين بله ي کش دار گفتن خالم....عاشق صداي نازش بودم. صداش مثل دختراي هفده هجده ساله است.
گلومو باد دادم و گفتم: از کلانتري يوسف اباد مزاحمتون ميشم.... حکم جلب اقاي رسول هدايت رو دارم....ايشون منزل هستند؟
با صداي لرزوني گفت: ب ...ب... بله...
romangram.com | @romangram_com