#آنتی_عشق_پارت_16


-قابل تحمله...

-خيلي خوب... من ميرم خونه ي خاله م*س*تان ...

-مامان پرسيد چي بگمش....

يه نگاهي به خواهر گل مشنگم انداختم و گفتم: بگو از عشق سر به بيابون گذاشت ... رفت بيستون....

اخم کرد وگفت: يک ثانيه ميتوني جدي باشي؟

-تو ميتوني براي عالم و ادم بسه... خل وضع بهت گفتم که دارم ميرم خونه ي خاله....

-اخه گفتم شايد نخواي مامان اينا بدونن که کجايي...

يه کم نگاهش کردم و اونم زل زد تو چشمهاي من.

خدا فقط رو صورتش کار کرده بود. يه جو عقل بهش نداده بود. با اون چشمهاي عسلي روشن و موهاي خرمايي ل*خ*ت وپوست گندمي و لباي کوچولو.... بي شرف خيلي خوشگلتر از من بود.

-برو خونه مارال اينقدر منو حرص نده.

-پس به مامان اينا ميگم که رفتي خونه ي خاله م*س*تان...

سرمو تکون دادم و رفتم سمت خيابون... ترسيدم با اين قيافه سوار تاکسي بشم... تا چهارراه پياده رفتم و تيکه شنيدم....


romangram.com | @romangram_com