#آنتی_عشق_پارت_124
-پشت کوه....
خنديدم وگفتم:جدي....
اذين بي شوخي گفت: ديدم باهاش نميتونم بسازم طلاق گرفتيم...
مات شدم تو صورتش...
اذين خنديد وبا صداي مسخره اي گفت: قيافشو....
-جدي طلاق گرفتي؟
-نه بابا... چه باور ميکنه...
همينطور وايستاده بودم ونگاهش ميکردم که با خنده گفت:
_ سر کاره ، شب مياد ميبينيش ...
سرشو بلند کردم و پيشونيشو ب*و*سيدم .
_ خيلي خوش به حالش شده که همچين عروس خوشگلي گيرش اومده نه ؟!
با صداي بلند خنديد ،
romangram.com | @romangram_com